سرزمینی زندگی میکنم که وقتی کسی میمیرد میگویند راحت شد...
براستی مگر ما چگونه زندگی میکنیم که با مرگ راحت میشویم...؟
ما امروز خانه های بزرگ اما خانواده های کوچکتر داریم...
مدارک تحصیلی بالاتراما مدارک عمومی پایین تر داریم...
اگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتری داریم...
بدون ملاحظه ایام را میگذرانیم...
خیلی کم میخندیم...خیلی تند رانندگی میکنیم...
خیلی زود عصبانی میشویم...
تا دیروقت بیدار میمانیم....خیلی خسته از خواب برمیخیزیم...
خیلی کم مطالعه میکنیم...خیلی زیادصحبت میکنیم...
ب اندازه کافی دوست نداریم و خیلی زیاد دروغ میگوییم...
زندگی ساختن را یادگرفته ایم اما زندگی کردن را نه...
ماساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاهتر...
بیشترخرج میکنیم اما کمتر داریم...بیشتر میخریم امل کمتر لذت میبریم...
ما تا ماه رفته برگشته ایم اماقادر نیستیم برای ملاقات عزیزی از یک سوی خیابان به ان سو برویم...
فضای بیرون را فتح کرده ایم امافضای درون را نه...
بیشتربرنامه ریزی میکنیم اما کمتر ب انجام میرسانیم...
عجله کردن را اموخته ایم و صبرکردن را نه...
مگر بیشتر از یک بار در زندگی فرصت داریم....؟