مکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است...
غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبود
و تمام درست هایم به نظرم گناه انگاشته و نوشته شده بود...
درمکه دیدم خدا چند سالی است که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند...
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد
و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه ان دوره گرد خدا بود...
درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم
و در همان نماز ساده خویش تصور خدا را به مردم جستجو کنم...
اری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ای است ک خدایی در ان نیست....
ثانیه های انتظار پشت چراغ قرمز را تاب بیاوریم
شاید خدا دارد ارزوی کودک دستفروش را براورده میکند...
(حسین پناهی)
نظرات شما عزیزان: