هستی

می ترسیم...... اما داستان جالب "خر" با سواد خسته ام .... عشق چیست؟ حوصله نداری شیشه مانیتورت رو تمیز کنی ؟؟ بوی محرم "ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻣﺎ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ " شعری تقدیم به همسران جامانده‌ی حاجیانی که در منا جان باختند حسین پناهی.... از زندگی لذت ببر هدیه از یک دوست خوب





نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 30 آبان 1391

خداحافظ ای شعر شب های روشن


 

خداحافظ ای شعر شب های روشن

سلام ای غروب غریبانه ی دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

سلام ای غم لحظه های جدایی

خداحافظ ای شعر شب های روشن

خداحافظ ای قصه ی عاشقانه

خداحافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو را می سپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد

به دل می سپارم تو را تا نمیرد

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من

خداحافظ ای سایه سار همیشه

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خداحافظ ای نوبهار همیشه




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 30 آبان 1391

کارت پستال های زیبا با موضوع پروردگار www.taknaz.ir




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 30 آبان 1391

غریبه آشنا

غریبه آشنا

توازشهرغریب بی نشونی اومدی

توبااسب سفیدمهربونی اومدی

توازدشتای دوروجاده های پرغبار

برای همصدایی همزبونی اومدی

توازراه می رسی پرازگردوغبار

تموم انتظارمیادهمرات بهار

چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت

چه خوبه پاک کنم غباروازتنت

غریبه آشنا دوستت دارم بیا

منوهمرات ببر به شهر قصه ها

بگیردست منو تواون دستا

چه خوبه سقفمون یکی باشه باهم

بمونم منتظرتابرگردی پیشم

توزندونم باتومن آزادم

غریبه آشنا دوستت دارم بیا

می شینم میشمرم روزهاولحظه ها

تابرگردی بیای بازم اینجا

چه خوبه سقفمون یکی باشه باهم

بمونم منتظرتابرگردی پیشم

توزندونم باتومن آزادم

غریبه آشنا دوستت دارم بیا




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 29 آبان 1391

سورپرایز!!!!!!!!!!!!!!!!


 




یه روز یه دختر جوون سوار اتوبوس شد و کنار یک راهب با خدا و زیبا نشست ..... و خیلی بی ادبانه و با تکبری خاص و بی مقدمه از آن مرد با دین خواست که باهاش سکس داشته باشه....... !!!!  
مرد راهب با خجالت و شرم سریع جواب رد داد  و پیاده شد......
راننده اتوبوس قضیه رو فهمید و به دختر گفت: من میدونم چطور میتونی با اون سکس داشته باشی..... اگه بخواهی به تو خواهم گفت! 

 اون راهب هر نیمه شب میره به قبرستان قدیمی و دعا میکنه تا خدا گناهانی که در گذشته انجام داده ببخشه و تو باید مثل فرشته‌ها لباس بپوشی و بهش بگی :خدا اون رو بخشیده .....!!

 دختر افاده ای  پوز خندی زد و  به فکر فرو رفت و خلاصه به نزدیکترین فروشگاه لباس رفت ...... 
 نیمه شب دختر آماده شد و به قبرستون رفت و دید راهب زانو زده و مشغول دعا کردنه
دختر گفت: ببين خدا دعاتو شنیده و اگه میخوای بخشیده بشی باید با من سکس کنی !!
راهب ابتدا نگران شد ولی قبول کرد  ..... 
 
 وقتی کارشون تموم شد دختر پرید و ماسکشو در آورد و  گفت:
/س/و/ر/پ/ر/ایز! منم همون دختر صبح ..... دیدی حریف من  نشدی ..... من هر آنچه بخواهم رو به دست میاررررررررررررم!
راهب هم پرید، ماسکشو درآورد و گفت:
/س/و/ر/پر/ایز! اینم منم راننده اتوبوس!!!!!!!!!!!!!!!!



نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 29 آبان 1391

تن فروشي .دين فروشي
راستي روزي از خودت پرسيدي چرا اگر در سرزمين من و تو، زني زنانگي خود را بفروشد كه نان در بياورد رگ غيرت اربابان بيرون مي زند اما اگر همان زن كليه اش را بفروشد تا ناني بخرد و يا شوهر زنداني اش آزاد شود، اين ايثار است. مگر هر دو از يك تن نيست؟

بفروش! تنت را حراج كن... من در ديارم كساني را ديدم كه دين خدا را چوب ميزنند به قيمت دنيايشان شرفت را شكر كه اگر ميفروشي از تن ميفروشي نه از دين

فريدون فرخزاد




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 28 آبان 1391

زن ظریفه است نه ضعیفه

ضعیف آن مردیست که یک ساعت هم نمیتواند چشم و دلش را نگهدارد




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 28 آبان 1391

یک دنیا لطافت وزیبایی تقدیم شما


گروه اینترنتی ایران ناز


گروه اینترنتی ایران ناز


گروه اینترنتی ایران ناز


گروه اینترنتی ایران ناز


گروه اینترنتی ایران ناز


گروه اینترنتی ایران ناز


گروه اینترنتی ایران ناز


گروه اینترنتی ایران ناز


گروه اینترنتی ایران ناز


گروه اینترنتی ایران ناز
 




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 28 آبان 1391

گروه اینترنتی ایران ناز
 




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 27 آبان 1391

متن ادبی درباره محرم

امروز محرم را با نام ویاد تو لبیک می گویند که یادآور پیروزی خون برشمشیری.                                                          

ای سالار شهیدان قلم عشق به شوق تو بر صحن دل نام زیبایت را حک می کند وزمانی که نام زیبایت درقصر استخوانی سینه ام جای گرفت وحریم  کربلا، کعبه ی وجودم شد، آن وقت است که هر لحظه فكرياد تورا زنده کند دل نیزنامت را ازعمق وجودش فرياد مي زند.

یا حسین اين دلیست که نقاب عاشقي بر چهره ومهرسبز ياحسين را برصفحه ی سرخش زده است تااشك چشم صحن دل را صفايي دگر بخشد.یا حسین زمانی که نظاره گر رقص بالهای کبوتران در حریم با صفایت هستم به خود می گویم :ای کاش این کبوتران در روزعاشورا بالهای پرمهرشان را حصاری برای حریم اسرای کربلا قرار داده بودند.

یاحسين اینها حرفهای دل شیدایی است که بی تاب هرم نفسهای توست وکالبدبی روحش درانتظار نیمه نگاهی از جانب تو.

                                                    پس به امید نیمه نگاهی از جانب تو




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 27 آبان 1391




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 27 آبان 1391

تقوی عملی در بلاد کفر

در سوئد همه افرادي که در پست هاي دولتي به کار گمارده مي شوند بايد از هر گونه خطايي، چه در گذشته و چه در زماني که مشغول خدمت هستند، پاک باشند.
 
در انتخابات پارلماني سوئد در سال 2006 ائتلافي از احزاب دست راستي با به دست آوردن 178 کرسي نمايندگي، اکثريت کرسي هاي مجلس را نصيب خود کرد و دولت تشکيل داد.
     چندي بعد نخست وزير به تدريج وزراي کابينه اش را معرفي کردو خانم «ماريا بورليوس» به عنوان وزير بازرگاني معرفي شد.
    روز بعد دختري به يکي از روزنامه ها اطلاع داد اين خانم چند سال پيش او را به مدت يک ماه براي نگهداري از بچه اش استخدام کرده بود بدون اينکه موضوع را به اداره ماليات گزارش داده باشد... 
 
در سوئد هر گاه کسي فردي را به کاري بگمارد بايد آن را به اطلاع اداره ماليات برساند و به عنوان کارفرما ماليات و هزينه بيمه آن فرد را بپردازد. هر کس کار مي کند بايد در زمان انجام کار بيمه باشد تا اگر اتفاقي حين کار بيفتد بيمه بتواند نيازهاي آن فرد را پوشش دهد. 

بورليوس به عنوان کارفرما بايد استخدام آن دختر را به اداره ماليات اطلاع مي داد و علاوه بر حقوق دختر، هزينه کارفرما را نيز به اداره ماليات مي پرداخت. بورليوس به اداره ماليات اطلاع نداده بود و خلاف قانون رفتار کرده بود.
   
وقتي اين مساله فاش شد، وي از طريق تلويزيون از مردم سوئد پوزش خواست و گفت در زمان انجام اين کار خلاف که سال ها پيش اتفاق افتاده بود، وضع مالي خانواده آنها چندان خوب نبوده است.
 روزنامه نگاران و وبلاگ نويسان که مانند ساير مردم بدون هيچ محدوديتي حق تحقيق و گزارش دارند دست به کار شدند و پرونده مالي خانم وزير را طي سال هاي گذشته مورد بررسي قرار دادند.

چطوری همه شهروندان در سوئد مي توانند اطلاعات مالي افراد ديگر را مطالعه کنند؟

براي اين کار کافي است به سالن کامپيوتر اداره ماليات مراجعه کنند و با وارد کردن نام يا شماره شخصي افراد در رايانه ها، اطلاعات مربوط به درآمد افراد، اشتغال آنها و مقدار ماليات پرداختي توسط هر فرد را به دست آورند.

پس از برملا شدن کار خلاف اين خانم وزير، شهروندي به نام ماگنوس فورا در وبلاگ خود نشان داد که اين خانم
دروغ مي گويد (یک جنایت وحشتناک!!!) و درآمد آنها در سالي که آن دختر خانم را به کار گرفته است، بالاي يک ميليون کرون يعني خيلي بيشتر از درآمد متوسط شهروندان سوئدي بوده است.

دو روز بعد نخست وزير سوئد اعلام کرد خانم بورليوس از کار خود کناره گيري کرده است
. بورليوس نه تنها از کار وزارت کنار گذاشته شد بلکه بنا بر گزارش روزنامه ها «خانم بورليوس از سوئد فرار کرد».
    او خانه و زندگي اش را در مدت کوتاهي فروخت و به انگلستان کوچ کرد تا چشمش به چشم مردمي که به آنها دروغ گفته بود نيفتد

مقایسه کنید
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 24 آبان 1391

گویش مشهدی

قِشنگیِ چی به چیه!؟!
مِدِنی!؟
نِمِدنی !؟! پس بخون !!










قِشنگیهِ فوتبال به کارت قرمز گرفتنِشه !!!
قِشنگیهِ زندگی به مُردنشه !!!
قِشنگیهِ ازدواج به طلاقشه !!!
قِشنگیهِ هواپیما سوار شدن به سقوطشهِ !!!
قِشنگیهِ دانشجو بودن به مشروط شدنشهِ !!!
قِشنگیهِ دعوا به چاقو خوردنشهِ !!!
قِشنگیهِ کشتی به غرق شدنشهِ!
قِشنگیهِ کارمند بودن به اخراج شدنشهِ !!!
قِشنگیهِ جنگ به تیر خوردنشهِ !!!
قِشنگیهِ آبرو به رفتنشهِ !!!
قِشنگیهِ رانندگی تو مشهد به تِصادفشهِ !!!
قِشنگیهِ وبلاگ داشتن به فیلتر شدنشهِ !!!
قِشنگیهِ مو دِشتن به کچل شُدنشهِ !!!!
قِشنگیهِ عشق به شکستشهِ !!!




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 23 آبان 1391

یک جوک عمیق سیاسی
 
 
 
-

 
 
روزي یک سياستمدار معروف، درست هنگامی که از محل كارش خارج شد،
با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.
روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و يك فرشته از او استقبال کرد.
فرشته گفت:
«خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه.
چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم.
به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»
 
 
سياستمدار گفت:
«مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم»
فرشته گفت «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده،
شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید.
آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»
سياستمدار گفت:
«اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم»
فرشته گفت:
«می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»
و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند.
پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند.

در آسانسور که باز شد، سياستمدار با منظرهء جالبی روبرو شد.
زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار
 آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از
دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استفبال به سوی او دویدند.
آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی
قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و
حسابی سرگرم شدند.
همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و
 شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند.
شیطان هم در جمع آنها حاضر شد  وشب لذت بخشی داشتند..

 
به سياستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت.
راس بیست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد.
در بهشت هم سياستمدار با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد،
به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند.
سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت،
گرچه به خوبي روز اول نبود.

 
بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟
سياستمدار گفت:
«خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم..
حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم»
بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد.
وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سياستمدار بیابانی خشک و بی آب و علف را دید،

پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند
هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند.
سياستمدار با تعجب از شیطان پرسید:
«انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟
 آن سرسبزی ها کو؟
ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...»
شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز انتخابات بود...
امروز دیگر تو رای داده‌ای».



نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 23 آبان 1391

آموزش تضمینی آزار واذیت کردن دیگران !!!(آخر خنده )
 
آموزش تضمینی آزار و اذیت کردن دیگران!! (آخر خنده)
این مطلب فقط جنبه شوخی و خنده دارد (لطفا جوگیر نشوید)
 
چادر سرتون کنید، رو بگیرین برین تو خیابون به خانوم های بد حجاب تذکر بدین. سکته میکنن

یه آگهی استخدام از طرف یه شرکت معتبر با مدت تماس یک هفته تو روزنامه بدین شمارشم بذارین.

ﺗﻮﯼ ﺗﺎﻛﺴﯽ ﺍﮔﻪ ﻛﻨﺎﺭﺕ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺸﯿﻦ ، ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯿﺎﯼ ؟
ﺍﻭﻥ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﻛﻨﻪ .
ﺑﻬﺶ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺪﯾﻦ ﻭ ﺑﮕﯿﻦ : ﭼﻪ ﺯﻭﺩ ﺟﺎ ……ﺯﺩﯼ؟
ﺑﻌﺪﺵ ﺩﺭ ﺗﺎﻛﺴﯽ ﺭﻭ ﺑﺒﻨﺪﯾﻦ ﻭ ﺑﺮﯾﻦ

اگر کسی توی خیابون تف انداخت بلافاصله صورتتون رو بگیرید و بگید «اخ» (یعنی آب دهن طرف افتاد رو صورتت و میتونید دعوا راه بیاندازید).

دوست دخترتان را به بیرون ببرید و از مسیرهای دارای گشت ارشاد گذر کنید تا قلب دوست دخترتان بایستد و موجب خنده و شادی شما شود.

قبل از اینکه قربانی بره حموم برید تو حموم سر دوش رو باز کنید(قسمتی که پیچی هست) بعدش تا
اونجایی که میشه کره بچپونید توش ولی حواستون باشه زیاد نریزین که سوراخاشو بند بیارید..
حوب حالا ببندینش و منتظر شید طرف بیاد دوش اب گرم بگیره و حسابی چرب بشه

دومین باری که با دوست پسر/دوست دخترتون قرار دارید ، از این پودرا هست که ایجاد دل پیچ و اسهال می کنن ( مُسهِل ) همراتون ببرید و آب میوه یا قهوه ، … بخواهید و وقتی برای هر دو نفرتان خرید در فرصتی مناسب پودر را در آب میوه اَش یا … ریخته و صبر کنید و لذت ببرید
توجه : اگر رابطه تان ادامه دار بود هیچ وقت اعتراف نکنید

روی دیوار سفید خونه همسایه با حروف بزرگ بنویسید: لطفا اینجا چیزی ننویسید

یه مردم آزاری تو روزای امتحان اینکه تو برگه پاسخنامه جوابهارو در هم بنویسی ,بیچاره استاد هی از این صفه به اون صفه می کنه دنبال جواب سوال ۳

توی فروشگاه بارکد همه چیزهایی را که برداشتین رو خط خطی کنید تا اسکن نشه

بچه ها هروقت رفتید سینما فیلمای عشقولانه و احساسی ، یه کوکا کولا ۲٫۲۵ لیتری ببرین با خودتون هر ۵ دقیقه یبار یه قلپ نوشابه یه عاروق مشتی … فیلمو اختصاصی ببینین لذذذتشو ببرین !!!!!

با سارایدار مدرسه رفیق بشید تا وقتی بفهمید سیگار مورد علاقش چیه بعد یک نخ بخرید و توش سیگارت کار بذارید و بهش تعارف کنید .البته طرف زیاد پیر نباشه که ممکنه منجر به مرگش بشه

تو دانشگاه وقتی خانمها واسه خودشیرینی CD فیلم به دفتر فرهنگ می دن بورو اونارو با فیلمهای بالای ۱۸ سال عوض کن که دیگه هوس خودشیرینی نکن

یک شب به دوستت زنگ بزن بگو من برادر فلانی ( دوست دختر طرف ) هستی و یهو سر فحش و بکش بهش اینقدر گیج می شه صدای شمارو تشخیص نمی ده فردا که باهاش بودی حرف و بکش طرف دوست دخترش . از صدای لرزیدن دست و پاش از خنده خودت و خیس می کنی

اگه صندلی شاگرد جلویی فلزی باشه خوراک گرفتن فندک زیرشه

یک آچارآلن(نوعی ابزار)ببرید مدرسه تو زمستون پیچ رادیاتور شوفاژ و شل کنید . ظرف ۱۵ دقیقه کلاس تبدیل به سونای بخار می شه

وقت خلوتی مدرسه تمام پلاکاردهای بالای سر دفاتر مثل مدیر و معاون و آبدارخونه و.. باهم عوض کنید فردا صدای خنده هاش میرسه

تو جمعی که وارد شدین سخت با بقیه روبوسی و سلام تعارف کنین بعد بگین این آنفولانزای نوع A هم مریضی کثیفیه ها ،‌چند روزه مارو از پا درآورده !!!!!

اسم خودتو یواشکی تو گوشی رفیقت به اسم دوس پسرش save کنیو هی دم به دیقه بزنگی قط کنی…

برین سوپر مارکت و یه تخم مرغ بگیرین دستتون و از فروشنده بپرسین این تخم مرغ تضمینیه؟ طرف هم که فکر میکنه کیفیتشو میگی میگه آره . شما هم وسط مغازه وایسین و تخم مرغ رو ول کنین رو زمین و بگین واااااااااااااااااای این که شکست. و سریع از محل حادثه فرار کنین.

چند تا از همکارات میخوان فقط دو سه ساعت اضافه کاری کنند و تو هم داری میری خونه.

بدون اینکه به کسی بگی از تلفن شرکت زنگ بزن به یه رستوران گرون قیمت و این که میگم سفارش بده:
۱- چلوکباب زعفرانی وِیژه سلطانی……. به تعداد……. پرسی ۲۰٫۰۰۰ تومان
۲- سالاد فصل وِیژه………. به تعداد………… ظرفی ۳۰۰۰ تومان
۳- نوشابه خارجی………… به تعداد………… هر عدد ۲۵۰۰ تومان
۴- نوشابه خانواده…. مشکی…. به تعداد………… هرعدد ۸۰۰ تومان
چیز دیگه هم نیاز بود خودت سفارش بده

زنگ بزنید چند تا دوستتون رو دعوت کنید به یه مهمونی ، که قراره یه دوست دیگتون بگیره ، بگید خودش نرسیده و اینا ، مهمونیه خوبیه ، گفته همه رسمی و شیک بیان ، ترجیحا هم دختر باشن تو دعوتیا هم پسر ، بگید برنامه ۹ به بعد هم هست ، و دیگه کاری نکنید ، بقیش خودش جور میشه

توکلاس توپ کاغذی درست کن هی بزن به بچه ها بعد یک گلوله کاغذی و فشرده کن و توش و پر از سوزت ته گرد کن و اونو خیلی آروم لای یک توپ بزرگتر بذار و زیاد مچالش نکن. وقتی بچه ها از اون توپ بازی قبلیت حسابی حرسی شدن این توپ آماده شدرو بزن تو سر کسی که ازش متنفری اونم تا بهش می خوره برش می داره می خواد خوب مچالش کنه و بزنه بهت . طفلک نمیدونه توی اون توپ چندتا سوزن منتظرشن. ماکه حال کردیم شمام امتحان کنیدو ببینید
.



نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 23 آبان 1391

ده دلیل آفرینش زن توسط خداوند +طنز
 
ده دلیل جالب آفرینش زن ها توسط خداوند (آخر خنده)
1- خدا نگران بود که آدم در باغ عدن گم بشه چون اهل پرسیدن آدرس نبود.

2- خدا میدونست یه روزی آدم نیاز داره یک کسی کنترل تلویزیون رو بهش بده.

3- خدا میدونست که آدم هیچ وقت خودش وقت دکتر نمیگیره!

4- خدا میدونست اگه برگ انجیر آدم تموم بشه، هیچ وقت خودش برای خودش یکی دیگه نمیخره. ...

5- خدا میدونست كه آدم یادش میره آشغالا رو بیرون ببره

6- خدا می دونست ادم ،آدم بشو نیست

7- خدا میدونست كه مانند یك باغبون ، آدم برای پیدا كردن ابزارهاش نیاز به كمك داره

8- خدا میدونست كه آدم به كسی برای مقصر دونستش برای موضوع سیب یا هر چیز دیگری نیاز داره

9- همونطور كه درانجیل آمده است : برای یك مرد خوب نیست تنها بماند و به عنوان دلیل شمار ه یك

10- خدا به آدم نگاه كرد و گفت : من بهتر از این هم می تونم خلق كنم....



نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 23 آبان 1391

دنیای مجازی


اسمهای مجازی... تصویر های مجازی... مشخصات مجازی... و در بین این همه چیزهای مجازی... تنها یک چیز حقیقت دارد. "تنهایی من و تو"




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 22 آبان 1391

از ما گفتن بود ........


مراقب باشین

بعضی ها همون طور که هندونه زیر بغلت میذارن

پوست موز زیر پات میندازن




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 22 آبان 1391

پیشنهاد میکنم نخونین

 



تعدادى پيرزن با اتوبوس عازم تورى تفريحى بودند. پس از مدتى يکى از پيرزنان به پشت راننده زد و يک مشت بادام به او تعارف کرد راننده تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد. در حدود ٤٥ دقيقه بعد دوباره پيرزن با يک مشت بادام نزد راننده آمد و بادام‌ها را به او تعارف کرد راننده باز هم تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد. اين کار دوبار ديگر هم تکرار شد تا آن که بار پنجم که پيرزن باز با يک مشت بادام سراغ راننده آمد، راننده از او پرسيد چرا خودتان بادام‌ها را نمى‌خوريد؟ پيرزن گفت چون ما دندان نداريم. راننده که خيلى کنجکاو شده بود پرسيد پس چرا آن‌ها را خريده‌ايد؟ پيرزن گفت ما شکلات دور بادام‌ها را خيلى دوست داريم!




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 22 آبان 1391

 

 

 
 

 
شاید قبلاً تعداد کمی از این عکسها را دیده باشید ولی اکثراً جدیدن و خیلی باحال :)
 
 



نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 21 آبان 1391

فرشته ها می توانند مرد هم باشند


 

به سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانیش گریه ی فرزندش رو دید
ماشین رو داد به دستش در حالی که چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش !

 

گروه اینترنتی شمیم وصل
گروه اینترنتی شمیم وصل
گروه اینترنتی شمیم وصل
گروه اینترنتی شمیم وصل
 
گروه اینترنتی شمیم وصل
گروه اینترنتی شمیم وصل
گروه اینترنتی شمیم وصل
گروه اینترنتی شمیم وصل



نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 21 آبان 1391

نامه ای برای فرزند
فرزند عزیزم:
 
آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو..روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم
 
فرزند دلبندم،دوستت دارم
 
430005_371324639548111_216923201654923_1740508_832310080_n.jpg
دوست های خودتان رو هم از این متن محروم نگذارید.



نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 17 آبان 1391

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 17 آبان 1391

http://up08.persianfun.info/img/91/8/pf/jomalat-elhambakhsh/30.jpg




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 17 آبان 1391

گروه اینترنتی ایران ناز




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 17 آبان 1391


 
 
 
بـــه یـکــدیگـر دروغ نگــــوییـــد ...آدم اســـت ...بـاور می کنـــد ....دل می بنــدد ...



نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 16 آبان 1391




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 16 آبان 1391

داستان بسیار زیبا وواقعی

داستان بسیار زیبا و واقعی (بیمارستان و عشق)

55805 2 77x77 داستان بسیار زیبا و واقعی (بیمارستان و عشق)

داستان بیمارستان و عشق
از لحظه‌ای که در یکی از اتاق‌های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی‌پایانی را ادامه می‌دادند.   زن می‌خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان جا بماند.
از حرف‌های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم.   یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می‌خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است.   در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه‌شان زنگ می‌زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می‌شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی‌کرد: «گاو و گوسفندها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می‌روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس‌ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می‌شود. بزودی برمی گردیم…»
چند روز بعد پزشک‌ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می‌کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه‌ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره‌اش کمی درهم رفت.  بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب‌های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی‌هوش بود.
صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی‌توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می‌خواست او همان جا بماند.   همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می‌زد. همان صدای بلند و همان حرف‌هایی که تکرار می‌شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می‌گذشتم داشت می‌گفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می‌شود و ما برمی‌گردیم.»
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می‌کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش می‌کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته‌ام. برای این که نگران آینده‌مان نشود، وانمود می‌کنم که دارم با تلفن حرف می‌زنم.»   در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین‌شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی‌های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می‌کرد.



نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 16 آبان 1391

گروه اینترنتی ایران ناز




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 15 آبان 1391

جوک های خنده دار با موضوع حیوانات

جوک های خنده دار و بانمک با موضوع حیوانات

fu2207 300x192 جوک های خنده دار و بانمک با موضوع حیوانات

جوک های خنده دار و بانمک با موضوع حیوانات

یک روز یک پشه مشروب میخوره مست میکنه میره دم کارخونه پیف پاف میگه نفس کش بیا بیرون

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

به خروس میگن مرغ چندحرف داره: میگه قربونش برم حرف نداره

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

میدونی کدوم جونور زودتر از همه زن میگیره ؟ حلزون چون هم خونه داره هم ماشین

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

یه خره داشته میرفته چشمش به یه اسب میفته با حسرت میگه!!!! ای کاش تحصیلاتمو ادامه میدادم

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

از یه مار میپرسن نظرت راجع به عشق و عاشقی چیه؟ میگه پدر عشق و عاشقی بسوزه….من یک سال به پای دختر همسایه نشستم بعد فهمیدم شلنگ بوده

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

خروسه رو دیوار نشسته بود ماشین مرغ فروشی رد میشه میگه اخ جون سرویس دخترا

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

روباهی به زاغی گفت : چه دمی ، چه سری ، عجب پایی ! زاغ عصبانی شد و گفت : بی‌تربیت ! خجالت بکش . اون موقع من کلاس اول بودم. حالا شوهر دارم

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

چند توله سگ برای باباشون تولد میگیرن روی کیک تولد مینویسن پدر سگ تولدت مبارک

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

یه روزسه تا مرغ رو درمدرسه ی مرغ ها می گیرن می برن دفتر. به اولی میگن تو چکار کردی؟ میگه من ادامس خوردم. به دومی میگن تو چکارکردی؟ میگه من شلوغ کردم. به سومی میگن تو چکارکردی؟ میگه من عکس خروس تو جیبم بود

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

یه روز یه گنجشکه می خوره به یه موتوریه میوفته زمین بلند می شه می بینه که تو قفسه, به خودش می گه :اههههههههههههه موتوریه مرده!!!

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

طرف داشته با خره فوتبال بازی میکرده.بهش میگن چرا با خر بازی میکنی؟ میگه همچینم خر نیست. ۳ به ۱ جلوئه!

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

یک مورچه و یک زرافه باهم ازدواج می کنند شب عروسی مورچه گم می شه بعد از یک هفته پیداش می شه بعد زرافه بهش می گه : این همه مدت کجا بودی ؟ مورچه می گه : تو راه بودم که بیام بوست کنم

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

به پشه می گن : چرا زمستون پیداتون نیست ؟؟؟ می گه : نه اینکه تابستونا خیلی برخوردتون خوبه

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

دو تا جوجه عاشق همدیگه می شن . همش با هم بودن . اما وقتی بزرگ می شن هر دو تا خروس می شن ! . نکته ی اخلاقی : تا وقتی جوجه ای عاشق نشو

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

یک روز یه گوسفنده با مامان باباش دعواش میشه میره سر کوچه تاکسی بگیره ، میگه : کشتارگاه ، کشتارگاه

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

یک بابایی یه ماهی تو پاکت دستش بوده، رفیقش میبیندش، ازش می‌پرسه: جریان ‌این ماهیه چیه؟ میگه: ‌دارم برای شام می‌برمش خونه. ماهیه میگه: مرسی من شام خوردم، منو ببر سینما!

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

تمساحه میره گدایی،‌ میگه:‌به من بدبختِ مارمولک کمک کنید

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

یه سیب زمینی قل میخوره میره تو لونه ی جوجه تیغی جوجه تیغی هم داد میزنه آخ جون داداشی از سربازی برگشته !

•••••••••••جوک حیوانات•••••••••••

عنکبوته اکس میخوره، قالی می بافه!




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 15 آبان 1391

مطالب با حال

 

لیست تلفن دخترها و پسرها
 
 
http://up.patoghu.com/images/0j6rh1szg137h7307evs.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
دروغ چرا ! محوطه جلوی خونمون B-) cool

فکر کنم لوله اصلی فِراری اِنزو ترکیده !! 
:P tongue
 
 
http://up.patoghu.com/images/s5c7omfj420jzbc24u4.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
http://up.patoghu.com/images/oizdypd9rhkbzj041gxh.jpg
 
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
اگه ابنا دارن زندگی میکنن پس ما چه غلطی میکنیم؟؟؟!!! [-( not talking
 
http://up.patoghu.com/images/m9332j16k7i5enrwr3.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
http://up.patoghu.com/images/rccle5tv0wqwcuolhva.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
http://up.patoghu.com/images/x44e71uxhedvhr7hn20.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
http://up.patoghu.com/images/qhqw1cofqcrgwrsbqv27.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
http://up.patoghu.com/images/hawy4h8daywnp4zcdulk.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
http://up.patoghu.com/images/wqmfu4xo0jou7pl4j6h2.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
حدودا 20 سال درس میخونیم هنوز نفهمیدیم افلاطون و ارسطو و سقراط کدومشون شاگرد کدومشون بودن !

این جمله ربطی به دکتر شریعتی ندارد
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
http://up.patoghu.com/images/ll2yjlzzy3eesgdwxshk.jpg
 
مردهای واقعی" تنها دنبال زیبایی نیستند ... تنها زیباترین دختر دنیا را دوست ندارند ، انها دختری رادوست دارند که بتواند دنیایشان را به زیباترین شکل بسازد. ;) winking
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
ديشب پشت چراغ قرمز يه دختره خشگل و ناز توي يه سانتافه بود
براش دست تکون دادم ، اونم همينکارو کرد و بوسم برام فرستاد
خلاصه عشق و صفا و صميميت ، خيلي خوشگل بود
فقط تنها ايرادي که داشت اين بود که سنش حدودِ 4 يا 5 سال بود :"> blushing
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
آتیکا (آل پاچینو) :دوست دارم اونی که منو می کشه از روی نفرت بکشه نه از روی وظیفه 
 
http://up.patoghu.com/images/z1gn3un6pilboxf6tgc2.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
http://up.patoghu.com/images/hbeq7vgyva2rgb3hmbgt.jpg
 
سر جلسه امتحان نشستی هرچی تو کلته رو برگه خالی میکنی آخرش نصف صفحه هم پر نمیشه، بعد یه نفر بلند میشه میگه آقا یه برگه دیگه بدین جا ندارم... اون لحظه میخوای صندلی رو از پهنا بکنی تو حلقش ! ~X( at wits' end
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
پارسال زمستون که بارون شدیدی هم میومد زدم کنار تا یه روزنامه بخرم بعدش بدو پریدم تو ماشین با کمال ناباوری دو تا دختر با موهای طلایی که فک کنم کاهی میگن تو ماشینم بودن! 
و زدن زیر خنده!
اولین جمله ای که گفتم این بود
من دارم خواب میبینم؟؟ 
خندشون شدیدتر شد!
ریسه رفتن از خنده!
چشمم خورد به علامت قلبی که رو آینه اویزون کردن!
گفتم یعنی بریم دیگه که دیدم از شدت خنده کبود شدن وماشین جلویی رو نشون میدن!!!
خدای بزرگ اون ماشین من بود! 
:| straight face

 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
http://up.patoghu.com/images/d1t94gqmuci94ej1wy11.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
علی:خانومت و دختر کوچولوت چطورن؟
                 دانیال: خوبن. اتفاقا معصومه و پارمیدا هم خیلی دوست دارن تو رو ببینن.
 علی:آره منم همینطور. آخ که اگه من اون پارمیدای خوشگل و نازتو ببینم، می نشونمش توی بغلم و یه دل سیر ماچش می کنم و حسابی اون چشمای قشنگشو می بوسم. وای که چه موهای لختی داره پارمیدا. آدم دوست داره دستشو بکنه لای موهاش. با اینکه فقط عکسشو دیدما، ولی عاشقش شدم. وای که این پارمیدا چقدر ناز و خوردنیه! باور کن ببینمش اصن نمی ذارم از توی بغلم تکون ...

دانیال: ببین ادامه نده. پارمیدا اسم زنمه! اسم دخترم معصومه ست 
X( angry
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
سرهنگ: اسمت چیه ؟
سرباز: ممد
سرهنگ: این چیه دستت ؟
سرباز: تفنگ
سرهنگ: تفنگ ؟ این مملکتته , آبروته , زندگیته , شرافتته , خواهرته , مادرته , و ....
سرهنگ رو به سرباز دوم : اسمت چیه ؟
سرباز: اصغر
سرهنگ: این چیه دستت ؟
سرباز : این خوار مادر ممده ! 
:-B nerd
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
دقت کردین وقتی به یک دختر تیکه میندازین و می گید خانوم زنم می شی و از این حرفا جوابشون همش "ایش" هست ؟
این "ایش" همون "ایشالا" خودمونه اینا کوتاهش کردن 
:D big grin
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...
حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟ 
/:) raised eyebrows
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
نقشه عربستان سعودی در سال 1331 نام خلیج فارس [-( not talking
 
http://up.patoghu.com/images/u40kdrsrg86wtcjomt.jpg
 
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
اولین اتوبوس وارد شده به ایران :-S worried
 
http://up.patoghu.com/images/ywwbtgy65ypwzqdbipr.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
http://up.patoghu.com/images/dms973rf53di36nuytbc.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
http://up.patoghu.com/images/6d6llnvgygroymm4fb3.jpg
 
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
خانواده فردوسی پور 
 
http://up.patoghu.com/images/yvpktn3h4hpp9m62pd.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
نیازی به شرح ندارد 
شرحی که این روزها از حوصله ی خیلی ها بیرون است ....... 
 
http://up.patoghu.com/images/yql69t9axrsrg96tgabf.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
لعنتی اینجا تهرانه یعنی شهری که ...
هر چی که توش میبینی باعث تحریکه !
 
http://up.patoghu.com/images/fq9jh0fojwnii3y4yta.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
http://up.patoghu.com/images/jkhvdmjc08zw0rpmdw6e.jpg
 
ببین، دلخوری، باش... عصبانی هستی، باش... قهری، باش... هر چی می خوای باش... ولی
حق نداری با من حرف نزنی... فـهمیـدی...؟! 


دیالوگی ماندگار از زنده یاد خسرو شکیبایی در سریال خانه سبز
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
 
http://up.patoghu.com/images/i5iy9rtwii6vobv0872p.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
زیباترین عکس برای نشان دادن عظمت وجودی مادر
 
http://up.patoghu.com/images/jtuj0vzeb59mnvyh9kg5.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
یک مادر می تواند 10 فرزندش را نگهداری کند
اما 10 فرزند نمی توانند یک مادر را نگه دارند
به افتخار همه ی مادر های مهربان و دلسوز !!!
 
http://up.patoghu.com/images/4pft4qe8sawyhpoyvlyo.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
تنها کسی که اگر با دسته گل به خانه برود سرزنش می شود دختر گل فروش است ...
 
http://up.patoghu.com/images/g9e7vyke73ux9g63i3q.jpg
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
http://up.patoghu.com/images/1b0usugrcc69g8jwayo7.jpg
 
یک آقا پسری که قبل از ازدواجش خیلی هم دوست دختر داشت بالاخره عاشق شد و ازدواج کرد ، بعد خدا بهش یه دختر داد
یه روز بهش گفتم که یادته چجوری اشک دختر ها رو در میاوردی ؟
حالا خودت هم دختر داری ، نظرت چیه ؟ تحمل دیدن اشکش رو داری ؟
بهم گفت : فقط می تونم بگم پشیمونم و امیدوارم همه اونها که دلشون رو شکستم منو ببخشن
هیچ پدری طاقت دیدن اشکهای دخترش رو نداره
آقایون ، پدر های آینده ، به دختر دار شدنتون خوب فک کنید ، زمین گرده ها
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 
کاریکاتوری غنی از احساسات
 
http://up.patoghu.com/images/pjaeiu98wou8mdktqb29.jpg
 


نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 14 آبان 1391

سی کار 30ثانیه ای برای تغییر دادن دنیا

سی کار ۳۰ ثانیـه ای بـرای تغییـر دادن دنیـا

گروه اینترنتی ایران ناز


رفتـــار و طرز برخورد، شالوده و پایه ی موفقیت است. یـک انسان سخاوتمند با رفتار و منشی مثبت مطمئناً کــامیاب خواهد شد. اگر رفتارتان را تغییر دهید، ادراکتان، اعمالتان و زندگیتان را تغییر داده اید و با تغییر تـک تـک زنــدگی ها، دنیا تغییر خواهد کرد. پس پیش بسوی تغییرات اساسی ...

در ایــــن مـقاله ۳۰ نوع کار را عنوان مـی کـنیم که هر کدام فقط ۳۰ ثانیه زمان می برد! تــصورکنید اگر میلیون ها یا بیلیون ها انسان روی زمین فـقط یکی از این کارها را انجام بدهند، دنیا چطور تغییر میـکند؟ به همین خاطر سعی کردیم راه های جدیدی برای رشد و پیشرفت شخصی برایتان عنوان کنیم که می توانید در کمتر از ۳۰ ثانیه آنها را انجام دهید.


1. تُن صدایتان را تغییر دهید. برای ۳۰ ثانیه سعی کنید نرم تر، آرام تر، و کمی خوشایندتر صحبت کنید. با نتایج شگفت انگیزی روبه رو خواهید شد. آیا می دانستید وقتی با صدای نرمتر و آرام تر به بچه ها دستور بدهید، نسبت به اینکه سرشان داد بزنید، تاثیر بیشتری خواهد داشت؟ اگر در کار خسته شده اید، حتی فقط برای ۳۰ ثانیه سعی کنید لحن صدایتان را آرام تر کنید، شاید زودتر به نتیجه رسیدید!

2. ایده های قدیمیتان را به یاد آورده و دوباره آنها را از سر گیرید. برای ۳۰ ثانیه، ایده قدیمیتان را دوباره امتحان کنید. آیا این ایده ی یک اختراع، یک پروژه کاری، یا کاری بوده که به نظرتان خسته کننده می آمده؟ یکی از آن کارها را انتخاب کرده و یکبار دیگر امتحانش کنید. تصور کنید اگر همه ی آدم ها اینقدر جرات داشتند که از نبوغ خدادادی در جهت استعدادهایشان بهره گیرند چه می شد؟ می دانید چه چیزهای جدیدی در دنیا ابداع می شد؟

3. برای ۳۰ ثانیه به یک نفر یک فرصت دوباره بدهید. یکبار دیگر به حرفهایش گوش دهید یا یک بار دیگر به او فرصت دهید شاید که تغییر کرده باشد.

4. به فرزندانتان بگویید "دوستتان دارم" و "به شما افتخار می کنم." به چشمهایشان نگاه کنید، و به آنها نشان دهید که چقدر برایشان ارزش قائلید. تصور کنید اگر همه ی والدین ۳۰ ثانیه در روز هم که شده به فرزندانشان اطمینان خاطر می دادند، دنیا چه تغییری می کرد.

5. دفعه ی بعدی که منتظر خشنودی آنی یا چیزی بودید که نمی توانید در همان لحظه داشته باشید، برای آنچه که در حال حاضر دارید، ۳۰ ثانیه از خدا تشکر و قدردانی کنید. اینکار باعث تغییر رفتارتان خواهد شد.

6. سی ثانیه محکم تر و صاف تر بایستید و سرتان را بالاتر بگیرید. در چشمهای دیگران نگاه کنید و با اطمینان بیشتر راه بروید. ببینید چه احساس خوبی دارد.

7.
کاری را که قبلاً از انجام آن دست کشیده اید و نیمه رها کرده اید را انتخاب کنید که امروز انجامش دهید. ۳۰ ثانیه بیشتر طول نمی کشد که برای انجام کاری تصمیم بگیرید. قولتان را پیش خودتان نگه دارید و مطمئن باشید که حتماً انجامش خواهید داد.

8.
به هم ریختگی هایی که کس دیگری ایجاد کرده را تمیز و مرتب کنید.

9.
از کسی تعریف و تمجید کنید.

10.
برای چیزی یا کسی که باورش دهید بایستید. یک جمله ی حمایت کننده، حوزه ی نفوذ شما را گسترده تر خواهد کرد.

11.
کسی را در کارش تشویق کنید و به او اطمینان خاطر بدهید. به او بگویید که "تو می توانی!" او را باور داشته باشید و این باور را نشان دهید.

12.
کسی را که دوست دارید بیشتر با او آشنا شوید را به خانه تان دعوت کنید. میتوانید شام را کنار هم صرف کنید. از این دعوت برای یک دوستی تازه استفاده کنید.

13.
به مدت ۳۰ ثانیه در جمع همسرتان را ناز و نوازش کنید. دستتان را پشتش بکشید، انگشتانتان را در موهایش فرو ببرید، نرم و آرام بغلش کنید، دستش را به نرمی فشار دهید، یا حتی یک بوسه تند و چابک. خیلی خوب است اگر بچه هایتان بفهمند که پدر و مادرشان همدیگر را دوست دارند و برای ابراز علاقه به هم راحت هستند. مطمئناً اگر همه ی زوج ها فقط ۳۰ ثانیه در روز برای چنین کاری وقت میگذاشتند، اینقدر زندگی های زناشویی درهم و برهم نبود.

14.
یک کلمه ی جدید (کلمه ای از زبانی خارجی که به خوبی به آن تسلط ندارید) یا یک چیز تازه در مورد یک فرهنگ دیگر را یاد بگیرید.

15.
چکی به مبلغ %۱۰ از حقوق ماهانه تان بنویسید و به مؤسسات خیریه هدیه کنید.

16.
هر روز ۳۰ ثانیه برای غالب آمدن بر ترس ها و شجاعانه روبه رو شدن با همه ی موقعیت های زندگیتان دعا کنید. رفتاری مثبت و هدفی مثبت در ذهن داشته باشید. برای کارهای آن روزتان طبق اولویت ها برنامه ریزی کنید. بعد از ۳۰ ثانیه برای تغییر آماده خواهید بود.

17.
از کسی بپرسید، "حالت چطور است" و واقعاً به جوابی که به شما می دهد خوب گوش کنید.

18.
بیست هزار تومان در یک پاکت گذاشته و با عنوان "ناشناس" برای کسی بگذارید که می دانید به آن احتیاج دارد. نیکوکاری بدون اینکه شناخته شوید احساسی فوق العاده در شما ایجاد خواهد کرد. امتحان کنید!

19.
یک اقدام سریع برای محیط زیست بکنید. به پرنده ها غذا بدهید، زباله ها و آشغال ها را جمع و جور کنید و …

20.
یک صبحانه ی عالی برای خود انتخاب کنید (انرژی روزانه ی خود را با یک تصمیم ۳۰ ثانیه ای شروع کنید). کمتر مواد قندی بخورید و بیشتر پروتئین و میوه بخورید و صبحانه ای سالم و مقوی برای خود انتخاب کنید.

21.
اگر خیلی وقت است که درون خانه یا شرکت هستید، بیرون بروید و اجازه بدهید که نور آفتاب روی صورتتان بنشیند. اینکار حالتان را خیلی سریع بهبود خواهد داد.

22.
وقتی کسی از شما تقاضای کمک خواست (کمک مالی)، پاسخ مثبت بدهید.

23.
برای انتخابات ثبت نام کنید. ۳۰ ثانیه برای ثبت نام وقت بگذارید و فرم را پر کنید. با اینکار هر وقت موقع انتخابات شهر یا کشورتان رسید می توانید در این فعالیت مردمی شرکت کنید.

24.
یک دانه بکارید (یا اگر وارد هستید، یک نهال بکارید). تصور کنید اگر میلیون ها آدم روی زمین این کار را بکنند دنیا چه تغییری خواهد کرد.

25.
چراغ اتاقهایی که خالی است را خاموش کنید (لامپ اضافی خاموش). هر ۳۰ ثانیه هم، ارزش دارد.

26.
در سطل زباله ی خانه چند کیسه ی زباله بگذارید تا انواع مختلف زباله ها را جداگانه دور بریزید. شما بازیافت زباله را از همین امروز شروع کرده اید.

27.
یک عادت بدتان را در ۳۰ ثانیه ترک کنید. و ۳۰ ثانیه به ۳۰ ثانیه آن را تکرار کنید.

28.
سی ثانیه بخندید. استرستان فروکش خواهد کرد.

29.
آب بنوشید.

30.
سی ثانیه از هر آنچه که دارید احساس رضایت کنید و همیشه قدردان نعمت های خداوند سبحان باشید.

 




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 14 آبان 1391

اسمش را می گذاریم دوست مجازی
اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته
خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند
وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد
وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش
وقتی در صحبت هایم به عنوانِ دوست یاد می شود
مطمئن می شوم که حقیقیست
هرچند کنار هم نباشیم
هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم،
من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم
هرکجا که باشد...♥ ♥ ♥



نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 10 آبان 1391

مدیریت از بالا به پایین (طنز )


رییس یک کارخانه بزرگ، معاون شیرازی خود را احضار و به او می گوید: "روز دوشنبه، حدود ساعت 7 غروب، ستاره دنباله دار هالی دیده خواهد شد. نظر به اینکه چنین پدیده ای هر 78 سال یکبار تکرار می شود، به همه کارگران ابلاغ کنید که قبل از ساعت 7، با به سر داشتن کلاه ایمنی، در حیاط کارخانه حضور یابند تا توضیحات لازم داده شود. درصورت بارندگی مشاهده هالی با چشم عریان (غیر مسلح) ممکن نیست وبهمین خاطرکارگران را به سالن نهارخوری هدایت کنید تا از طریق نمایش فیلم با این پدیده شگفت آشنا شوند".  
 
 معاون شیرازی خطاب به مدیر تولید آبادانی: "بنا به دستور جناب آقای رییس، ستاره دنباله دار هالو روز دوشنبه بالای کارخانه طلوع خواهد کرد. در صورت ریزش باران، کلیه کارگران را با کلاه ایمنی به سالن نهار خوری ببرید تا فیلم مستندی را درباره این نمایش عجیب که هر 78 سال یکبار در برابر چشمان عریان اتفاق می افتد، تماشا کنند".             
 
 
 مدیر تولید آبادانی خطاب به ناظرلر: "بنا بدرخواست آقای معاون، قرار است یک آدم 78 ساله هالو با کلاه ایمنی و بدن عریان در نهارخوری کارخانه فیلم مستندی درباره امنیت در روزهای بارانی نمایش دهد".    
 
  ناظر لر خطاب به سرکارگر ترک: "همه کارگران بایستی روز دوشنبه ساعت 7 لخت و عریان در حیاط کارخانه جمع شوند و به آهنگ بارون بارونه گوش کنن".       
 
  سرکارگر غضنفر خطاب به کارگران:"آقای رییس روز دوشنبه 78 سالش میشود و قرار است در حیاط کارخانه و سالن نهار خوری بزن و بکوب راه بیفته و گروه هالو پشمالو برنامه اجرا کنه.هرکس مایل بود میتونه برهنه بیاد ولی کلاه ایمنی لازمه




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 10 آبان 1391

خطبه 49 حضرت علی (ع) در نهج البلاغه

«ستایش خداوندی را سزاست که از اسرار نهانها آگاه است ونشان های آشکاری در سراسر هستی بر وجود او شهادت می دهند.هرگز برابر چشم بینندگان ظاهر نمی گردد.نه چشم کسی که او را ندیده می تواند انکارش کند ونه قلبی که او را شناخت می تواند انکارش کند ونه قلبی که او را شناخت می تواند مشاهده­اش نماید. در والائی وبرتری ­از همه پیشی گرفته پس از اوبرتر چیزی نیست.وآن چنان به مخلوقات­نزدیک است که از­او نزدیکتر چیزی نمی تواند باشد.مرتبه بلند او،او را از پدیده هایش دور نساخته ونز­دیکی او با     پدیده ها،او را مساوی چیزی قرار نداده است.عقل­ها را بر حقیقت ذات خود آگاه نساخته،اما از معرفت وشناسائی خود باز نداشته است»




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 10 آبان 1391

گناه(مرحوم حسین پناهی )

 
 
 
 
 
درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درست هایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند

در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود

درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم و درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجوکنم
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 9 آبان 1391

سه داستان


روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود و او را نزد حاكم می برند تا مجازات را تعیین کند . حاكم برایش حکم مرگ صادر می کند اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی از مجازاتت درمی گذرم . 
ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند . عده ای به ملا می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی ؟

ملانصرالدین می فرماید : انشاءالله در این سه سال یا حاكم می میرد یا خرم .

نکته :

در یک جامعهء عقب مانده همه مشکلات با مرگ حل میشوند .
------------------------------
روزی دختر برزیلی در آینه مشغول شانه کردن موهای خود بود که دید دیپلمات ایرانی از پشت به او نزدیک میشود. بلافاصله خواست برگردد، که دیپلمات او را تفاوت فرهنگی کرد و گفت:
اجسام از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک ترند.
(دیپلمات و علم فیزیک اوپتیک)
-------------------------------------
مردی جیره غذایی الاغ خود را نصف کرد دید الاغ باز هم مثل گذشته کار می کند! باز هم نصف کرد و الاغ باز هم کار کرد !! مرد به طمع افتاد و جیره را قطع کرد الاغ سرش را پایین انداخت و بعد از یک هفته مُرد!a
صاحب خرعزادار خر خود بود و به شدت زاری میکرد .
وقتی دوستان دلداری اش دادند ، در جواب گفت ،
دلم میسوزد که تازه عادت کرده بود چیزی نخورد و کار کند !!!
( این داستان اصلا ربطی به حکایت یارانه ها و ملت نجیب ایران ندارد)!!



نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 9 آبان 1391

نامه رسان (مرحوم بسیج خلخالی)
 
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
نامه رسان ( مرحوم بسیج خلخالی )  
اشعار
 

نامه رسان

نامه رسان نامه ی من دیر شد

 

کودک ولگرد فلک پیر شد

 

خون به رگ زال زمان شیر شد

 

برده ی بیچاره ز جان سیر شد

 

قاصد وامق بر عذرا رسید

 

دستخط قیس به لیلا رسید

 

نامه ی یوسف به رلیخا رسید

 

نامه رسان خون به دل ما رسید

 

نامه رسان نامه ی من دیر شد

 

کودک ولگرد فلک پیر شد

 

لک لک آواره ی بی خانمان

 

روی چنار آمد و زد آشیان

 

جوجه برآورد زمان در زمان

 

هر نوه اش شد سر یک دودمان

 

نامه رسان نامه ی من دیر شد

 

کودک ولگرد فلک پیر شد

 

نامه ی ما را نکند باد برد

 

یا که فرستنده اش از یاد برد

 

یادگری بر دگری داد برد

 

صید شد اندر ره و صیاد برد

 

نامه رسان نامه ی من دیر شد

 

کودک ولگرد فلک پیر شد




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 7 آبان 1391

گل واژه

گلـواژه های عـالی از انـسان های عـادی‎ !


 کلامی از شیخ بهایی:

آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است !
اگر کم کار کند، میگویند تنبل است !
اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند !
اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است !
اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است !
اگر زبان آوری کند، میگویند وراج و پر گوست !
اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند، میگویند ریا کار است !
و اگر نکند، میگویند کافر است و بی دین !
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
و جز از خداوند نباید از کسی ترسید.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
شاد باشید، مهم نیست این شادی چگونه قضاوت شود.




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 6 آبان 1391

آیا وقت من تمام شد ؟
 
 

یک خانم 45 ساله که یک حمله ی قلبی داشت و در بیمارستان بستری بود

در اتاق جراحی که کم مونده بود مرگ را تجربه کند خدا رو دید و پرسید:

آیا وقت من تمام است؟

خدا گفت:نه شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید .

در وقت مرخصی خانم تصمیم گرفت در بیمارستان بماند و عملهای زیر را انجام دهد

کشیدن پوست صورت-تخلیهء چربیها(لیپو ساکشن)- جمع و جور کردن شکم .

فقط به فکر رنگ کردن موهاش و سفید کردن دندوناش بود !!!!

از اونجايي كه او زمان بيشتري براي زندگي داشت از اين رو او تصميم گرفت
كه بتواند بيشترين استفاده را از اين موقعيت (زندگي) ببرد.

بعد از آخرين عملش او از بيمارستان مرخص شد

در وقت گذشتن از خیابان در راه منزل بوسیلهء یک آمبولانس کشته شد .

وقتی با خدا روبرو شد او پرسید: من فکر کردم شما فرمودید من 43 سال دیگه
فرصت دارم چرا شما مرا از زیر آمبولانس بیرون نکشیدید؟

خدا جواب داد : اِاِاِا شمايييييييد نشناختمتون




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 6 آبان 1391

 
مردها

مرد ها سکوت می کنند!!!
نمی توانند وقتی که ناراحت هستند، گریه کنند و بهانه بگیرند!!!
مردها نمی توانند به تو بگویند، منو بغل کن تا آروم بشم!!!
نمی توانند بگویند دلشان می خواهد در آغوش تو گریه کنند!!!
ممکن است خیلی تو را دوست داشته باشند!!!
اما نمی توانند صداشون رو مثل دختر بچه ها کنند و جیغ بزنند و بگویند :
عاشقتم!!
مرد همه این ها را قورت می دهد که بگوید یک مرد است!!!
یک آدم محکم که می تواند تکیه گاهت باشد!!!



 



نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 3 آبان 1391

باران
 

پنجره را باز کن و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر

ایمان و باران

خوشبختانه باران ارث پدر هیچکس نیست!

"حسین پناهی"




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 3 آبان 1391

چه زیباست بخاطر تو زیستن

چه زیباست بخاطر تو زیستن…
.
و برای تو ماندن… به پای تو بودن… و به عشق تو سوختن !
و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن … !
ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست … !
بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست … !
چه زیباست بخاطر تو زیستن …
ثانیه ها را با تو نفس کشیدن … زندگی را برای تو خواستن … !
چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن … !
بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی… !
چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت … !
برای با تو بودن و با تو ماندن … برای با هم یکی شدن … !
کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی 
!
ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست …!!!!
و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد …




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 2 آبان 1391


اى كاش بر قبرت حرم سازیم امامم

بر گنبدت پرچم بیافرازیم امامم

آییم پابوس و تو را زوّار گردیم

ما بى كسان هم لایق دیدار گردیم




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 2 آبان 1391

تفاوت روبببین.........

تفاوت اعتصاب یک زن انگلیسی و فرانسوی با زن ایرانی

یک زن انگلیسی، یک زن فرانسوی و یک زن ایرانی با هم قرار می گذارند که اعتصاب کنند و کارهای خانه را انجام ندهند تا شوهران آنها ادب شوند و در رفتار خود تجدید نظر کنند و بعد از یک هفته نتیجه کار را به یکدیگر بگویند.

یک هفته بعد؛ جلسه زنان برای ارائه نتایج اعتصاب:

زن فرانسوی:

«به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی، نه اتو و نه … خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم. خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم!»

روز بعد خبری نشد، روز بعدش هم همینطور.

روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کرده بود و آورد در اتاق رختحواب. من هم خودم را به خواب زدم تا سینی صبحانه را گذاشت و رفت. بعد هم شب با یک کادو به خانه آمد و زندگی مان کلا تغییر کرد... قرار شد کارهای خانه را با هم انجام دهیم.

زن انگلیسی:

من هم مثل تو. همین حرف ها را با جیغ و فریاد گفتم و رفتم توی اتاقم.

روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم با گل به خانه آمده و چیزهایی که مدت ها بود از او می خواستم برایم خریده. شام به رستوران دعوتم کرد. صبح روز بعد هم خانه را شخصا تمیز کرد و گفت: کاری نداری عزیزم؟ و بعد از اینکه صبحانه را برایم آورد، به سر کار رفت.

زن ایرانی:

من هم عین شما همین حرف ها را زدم و با تهدید سر شوهرم فریاد کشیدم که دیگر خسته شدم.

اما روز اول چیزی ندیدم.

روز دوم هم چیزی ندیدم.

روز سوم هم چیزی ندیدم.

شکر خدا روز چهارم کمی توانستم با چشم چپم ببینم!




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 1 آبان 1391



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به هستی مي باشد.