هستی

می ترسیم...... اما داستان جالب "خر" با سواد خسته ام .... عشق چیست؟ حوصله نداری شیشه مانیتورت رو تمیز کنی ؟؟ بوی محرم "ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻣﺎ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ " شعری تقدیم به همسران جامانده‌ی حاجیانی که در منا جان باختند حسین پناهی.... از زندگی لذت ببر هدیه از یک دوست خوب


توجه به زن
 




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 25 مرداد 1395

حرفِ دل، حرفِ حساب (19)




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 25 مرداد 1395

 
حرفِ دل، حرفِ حساب (19)




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 25 مرداد 1395

راستی خدا


دلم هوای دیروز را کرده


هوای روزهای کودکی را


دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم


آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد


دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را


میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند


دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشید


این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو


دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم


آن را نچینم


دلم میخواهد …


راستی خدا!


می شود باز هم کودک شد؟؟؟؟




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 5 تير 1395


وقتی سکوت خدا را در برابر راز و نیازت دیدی,

 

نگو خدا بامن قهر است , او به تمام کائنات فرمان سکوت داده تا حرف دلت را

 

بشنود , پس حرف دلت را به او بگو...

 

الهی به حق ماه قشنگ " رمضان"

 

هیچ کدام از آرزوهایت آرزو نماند... 

 

.

.

.


سلام علی شهر الله اکبر


سلام بر تو

 

ماه رمضان

 

ماه مهمانی رب الکریم

 

ماه سفره های مغفرت

 

آمدی؟زیبا آمدی و خوش

 

.




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 18 خرداد 1395

حضرت زهرا(س ) مى فرمايد: وقتى به چهار ماهگى رسيد خداوند او را در وحشت انيس من قرار داد، در

جايگاه عبادت با من بود، وقتى به شش ماه رسيد در شب تاريك ، نيازى به چراغى نداشتم از نور حسين

(ع) استفاده مى كردم تا اين كه فرمود:

وجعلت اسمع اذا خلوت بنفسى فى مصلاى التسبيح و التقديس فى باطنى .

هنگامى كه در جايگاه نماز با خودم خلوت مى كردم صداى سبحان الله را از رحم خود مى شنيدم

فاطمه (س ) مى فرمايد: درخشش نور امام حسين (ع) به گونه اى بود كه در هنگام حمل وى ، پيامبر

(ص) به من مى فرمود: ... فانى اءرى فى مقدم وجهك ضوءا و نورا و ذلك انك ستلدين حجه لهذا الحق

دخترم ! من در پيشانى تو درخشندگى و نورانيت ويژه اى مى بينم و اين نور نشانگر آن است كه به زودى

حجت خدا بر اين مردم را به دنيا خواهى آورد.

پرتو نور حسين (ع) به صورتى بود كه مادرش (ع) مى گفت : ((در شب هاى تار به چراغ نياز نداشتم .))


هنگامى كه حضرت امام حسين (ع) متولد شد، حضرت رسول (ص) به اسماء فرمود: ((اى اسماء! فرزند

من را بياور.))

اسماء مى گويد: ((آن حضرت را در جامه سفيدى پيچيده و به خدمت پيامبر (ص) بردم .

 

حضرت او گرفت و در دامن خود گذاشت و در گوش راست او اذن و در گوش چپش اقامه گفت .))

 

سپس جبرييل نازل شد و گفت : ((حق تعالى به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: چون على (ع) نسبت

به تو به منزله هارون نسبت به موسى (ع) است پس او را به اسم پسر كوچك هارون يعنى ((شبير)) نام

بگذار و چون لغت تو عربى است او را حسين (ع) بنام .




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 21 ارديبهشت 1395

  شعبان شد وپیک عشق از راه آمد


   عطر نفس بقیة الله(عج) آمد


   باجلوه سجاد(ع)وابالفضل(ع)وحسین(ع)


   یک ماه و سه خورشید دراین ماه آمد .




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 21 ارديبهشت 1395

 

 
پیامک تولد امام حسین
 
 
سوم شعبان، ولادت فرخنده مهتر جوانان بهشت و آموزگار شهادت، حضرت
 
حسين بن علي عليه السلام مبارک و خجسته باد.



نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 21 ارديبهشت 1395


بوی بهار می‌‏آید از دامان دو فاطمه علیه السلام


بوی ریحانه هستی و گل یاس


حوریان، تمام شهر را آذین بسته ‏اند با گل مریم


عرش ‏نشینان همه به یُمن آمدنش، میهمان علی و فاطمه‌اند


فوج فوج ملائک می‏آیند و طواف می‏‌کنند گرد شمع وجودشان


ولادت امام حسین و حضرت ابا الفضل مبارک‌باد




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 21 ارديبهشت 1395

 

خدایا

آنچنان زمین گیرم نکن

که هنگام ظهور مولا، توان برخاستن نداشته باشم


 




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1395



وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا
 

و زنهار در مورد چيزى مگوى كه من آن را فردا انجام خواهم داد

 

سوره کهف آیه (۲۳)

 

اگر توی ذهنتون کاری در نظر دارید

 

همین الان انجام بدید

 

گاهی اوقات

 

" بعد " ، می شود  " هرگز "




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1395


أَوَلَمْ يرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ(يس/77)

 

آيا انسان نمي‌داند که ما او را از نطفه‌اي بي‌ارزش آفريديم؟!

 

و او (چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد که)

 

به مخاصمه آشکار با ما برخاست!




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1395

 

انَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ ...



خدا حائل هست بین انسان و قلبش!. (انفال/24)



 اگر که دلشکسته ای ... بخـــــوان :

 

الا بذکر الله تطمئن القلوب...





نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1395

خداوندا


دنیای آشفته ی درونم را که تنها از نگاه تو پیداست ، با لالایی مهربان خود ،

 

آرام

 

کن


تا وجود داشتن و بودن را به زیبایی احساس کنم . . .


 ::

جز وصل تو دل به هرچه بستم، توبه


بی یاد تو هرجا که نشستم، توبه


در حضرت تو توبه شکستم صدبار


زین توبه که صدبار شکستم، توبه


::

خدایا من به عنوان بنده حاجتم را گفتم


امیدوارم اگر قرار به برآورده نشدنش هست


از حکمت تو باشد تا بی لیاقتی من . . .


پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم….


با تو رازی دارم !..


اندکی پیشتر اَی ..


اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.


… زیر چشمی به خدا می نگریست !..


محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .


نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..


یاد من باش … که بس تنهایم !!.


بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!


به خدا گفت :


من به اندازه ی ….


من به اندازه ی گلهای بهشت …..نه …


به اندازه عرش ..نه ….نه


من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!


اَدم ،.. کوله اش را بر داشت


خسته و سخت قدم بر می داشت !…


راهی ظلمت پر شور زمین ..


زیر لبهای خدا باز شنید ،…


نازنینم اَدم !… نه به اندازه ی تنهایی من …


نه به اندازه ی عرش… نه به اندازه ی گلهای بهشت !…


که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1395

مبارک باشد ماهی که

اولین روزش باقری

سومینش نقوی

دهمینش تقوی

سیزدهمینش علوی

نیمه اش زینبی و بیست و هفتمش محمدی است.

امام محمد باقر ( ع ) فرمودند: اگر مومنی را دوست دارید آمدن ماه رجب را به او مژده دهید.




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 21 فروردين 1395

 
حدیث قدسى:


ماه (رجب)، ماه من ، بنده، بنده من ، و رحمت ، رحمت من است ؛


هر که در این ماه مرا بخواند ، اجابتش کنم و هر که حاجت آورَد ، عطایش کنم .


حلول ماه مبارک رجب، مبارک باد.




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 21 فروردين 1395



اس ام اس ماه رجب, پیامک ماه رجب

 

گل آرید و گل ریزید ماه رجب آمد / انگار که بر باده خورانش طرب آمد

گل بویید و گل جویید که باز هم / هنگامه غفران الهی رجب آمد . . .

 




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 21 فروردين 1395



GOONAGOON




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 14 بهمن 1394

GOONAGOON




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 14 بهمن 1394

چند قانون کاربردی


 


چند قانون کاربردی

 
 
قانون گاو
 
 
گاو سرشو می‌اندازه پایین و کار خودشو انجام میده، کاری نداره کسی چی میگه! از شاخش هم استفاده نمی‌کنه، چون بهترین شاخ زن‌ها رفتن توی میدان گاو بازی و نابود شدند.
برای مثال شما قصد داری به عیادت کسی در بیمارستان بری، بهترین راه اینه که راه خودت را بگیری و مستقیم وارد بخش بشی و به کسی هم توجه نکنی، حالا مثلا اگر از نگهبان بپرسی که “الان ساعت ملاقات هست؟” یا این که “می‌تونم برم تو؟” اگر هیچ مشکلی هم وجود نداشته باشه، نگهبانه برای اینکه قدرت خودشو بهت نشون بده جلوت را می‌گیره. این قانون در جاهایی که قوانین مسخره و دست و پا گیر داره هم کاربرد داره، یعنی خیلی موانع قانونی (یا بهتر بگم سنگ اندازی‌ها) در مرحله آغازین کارها بیشتر جلوه می‌کنند، وقتی شما بی‌توجه به همه‌ آنها کارت را آغاز کردی، اکثر آنها خود به خود کنار می‌روند یا افراد مجبور میشن خودشونو با شما وفق بدن. در کل این قانون (قضیه) در جوامعی مثل جامعه ایران که فضولی در کار دیگران امری پسندیده‌ای محسوب می‌شود بسیار کاربرد دارد.
 
 
قانون سگ
 
 
سگی شما رو دنبال کرده و شما فقط یه قرص نان دارید، اگر کل نان را جلوش بندازید، زود می‌خوردش و بعدش به شما حمله می‌کنه، پس بهترین کار اینه که نان را تکه تکه بهش بدین تا زمانی که به جای امنی برسید.
مثلا می‌دانید که طرح یک پروژه یک ماه طول می‌کشه، اما اگر به کارفرما بگویید یک ماه، شاکی میشه و فحش میده، شایدم رفت و کار را داد به یکی دیگه، پس کار را در چند مرحله بهش تحویل می‌دهید. مثلا هفته اول سایت پلان، به همراه پلان اولیه، هفته دوم پلان نهایی و الا آخر! اینطوری طرف شاکی نمیشه که هیچ، کلی هم ذوق می‌کنه که تو جریان پیشرفت کار قرار داشته!
 
 
قوانین خر
 

 
قانون اول:
هرگاه خری در یک کنج مثلث و منبع غذا در کنج دیگری باشد، خر مورد نظر همیشه مسیری را طی میکند که از یک ضلع مثلث می‌گذرد.
نتیجه گیری: در دبیرستان می‌گفتند که این یعنی خر هم می‌فهمه که اون راه نزدیکتره، اما در اصل اینه که همیشه کوتاه‌ترین راه، بهترین راه نیست و فقط خر کوتاه‌ترین راه را انتخاب می کنه!
 
قانون دوم:
هرگاه خری در فاصله مساوی بین دو منبع غذایی قرار گرفته باشد. آنقدر بین انتخاب نزدیکترین منبع تردید می‌کند و به سمت هیچکدام نمی رود تا از گرسنگی بمیرد!
نتیجه گیری: خیلی وقت‌ها تصمیم گیری بین دو یا چند گزینه در نتیجه عمل تاثیر چندانی نمی‌گذارد، پس تا فرصت نگذشته سریعتر تصمیم‌گیری کنیم.
 
قانون سوم:
هرگاه در مسیری دو خر از روبرو (شاخ به شاخ) به یکدیگر برسند، و مسیر به قدری تنگ باشد که این دو باید کمی از وسط جاده کنار رفته، به دیگری راه بدهند تا بتوانند رد شوند، هیچکدام از خرها از جای خود تکان نمی‌خورند.
نتیجه گیری: خیلی وقت‌ها برای رسیدن به نتیجه مطلوب بایستی به طرف مقابل امتیاز بدهید، به بازی “بُرد ـ بُرد” بیاندیشیم، سیاستمدار باشیم، دور از جون و بلا نسبت شما، خر نباشیم!
 آااااااااااادم باشیم!

هممون می دونیم که خداوند هیچ چیزیو بی دلیل و بی فایده نیافریده و در هر خلقت

 داستانی از حکمت و عبرت برای ما آدمها هست. مثلا با نگاه کردن به خلقت 

و شیوۀ زندگی جانواران و حیوانات می تونیم آموزه های زیادی داشته

باشیم که بدرد زندگی ما میخوره !  اصلا گاهی قوانینی در روش

زندگی حیوانات وجود داره که بسی عبرت آموزه برای

ما  آدمها !!! از قوانین آدمها که خیری  ندیدیم  و

نشد به خوشبختی برسیم شاید فقط شاید

قوانین  حیوانات  بتونه  کمی ما  آدمها  رو

خوشبخت کنه. به شخصه برای بهتر

زندگی کردن از هر الگوی  خوبی

استفاده و استقبال می کنم،

شما چطور؟

 




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394

گاهی وقتا لازمه زمین بخوری...
گاهی وقتا لازمه زمین بخوری...
تا ببینی کیا پشتتن...
کیا باعث رشدتن...
کیا میرن...
کیا همه جوره میمونن!
گاهی لازمه جوری زمین بخوری که زخمی بشی؛
زخماتو باز بذاری؛
ببینی کیا نمک میپاشن؛
کیا مرحم میذارن؛
کیا با تو هم دردن .
کیا هم خود دردن!
هیچوقت تا زخمی نشی نمیتونی بفهمی کی چه رفتاری میکنه!
دست یه کسایی نمک می بینی که روشون قسم می خوردی
و یه کسایی مرحم میذارن رو زخمات که اصلا یادشون نبودی!
آنقدر مات و مبهوت رفتارای اونا می مونی ،
که کلا یادت میره زمین خوردی،
زخمات دیگه نمی سوزن؛
این جیگرته که میسوزه...
که چرا به بعضی ها بیشتر از لیاقتشون بها دادم،
بعضی ها رو هم فراموش کردم!
زمین که می خوری
می بینی کیا هنوز کنارت ایستادن و نرفتن...
زمین خوردن گاهی از زندگی کردن هم واجبتره،
چون میفهمی با کیا زندگی کنی



نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 24 آذر 1394


 

ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد
 
در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می
 
توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند
 
فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش
 
دلخواهش داشته باشد
 
ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد ، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت
 
هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد
 
بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فرشنده با صبر و حوصله ی
 
هر چه تمام به کار خود ادامه می داد
 
ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجه ی یک جفت
 
کفش زیبا شد
 
آنها را پوشید
 
دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند
 
چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد
 
بالاخره تصمیم خود را گرفت
 
می دانست که باید این کفشها را بخرد
 
از فروشنده پرسید : قیمت این یک جفت کفش چقدر است ؟
 
فروشنده جواب داد : این کفش ها ، قیمتی ندارند
 
ملا گفت : چه طور چنین چیزی ممکن است ، مرا مسخره می کنی ؟
 
فروشنده گفت : ابدا ، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند ، چون کفش های
 
خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی !!!
 
نکته  :
این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست
 
همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است
 
ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم
 
خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم
 
فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است
 
خود کم بینی و اغلب خود نابینی باعث می شود که انسان خویشتن را به
 
حساب نیاورد و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشد
 
ما چنان زندگی میکنیم که گویی همواره در انتظار چیز بهتری در آینده هستیم
 
در حالی که اغلب آرزو می کنیم ای کاش گذشته برگردد و بر آن که رفته
 
حسرت می خوریم
 
پس تا امروز ، دیروز نشده قدر بدانیم و برای آینده جای حسرت باقی نگذاریم




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 30 آبان 1394


G O O N A G O O N

 




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 30 آبان 1394



G O O N A G O O N




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 30 آبان 1394

می ترسیم...... اما



 

http://www.beytoote.com/images/stories/fun/fu8022.jpg
 
ﺍﺯ ﺳﻮﺳﮏ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ،
ﺍﺯ ﻟﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﺜﻞ ﺳﻮﺳﮏ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﯿﻢ!
 
ﺍﺯ ﻋﻨﮑﺒﻮﺕ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ،
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮﻥ ﺗﺎﺭ ﻋﻨﮑﺒﻮﺕ ﺑﺒﻨﺪﻩ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﯿﻢ !
 
ﺍﺯ ﺧﻮﺏ ﺳﺮﺥ ﻧﺸﺪﻥ ﺳﺒﺰﯼ ﻗﻮﺭﻣﻪ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ،
ﺍﺯ ﺳﺮﺥ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﺎ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﯿﻢ !
 
ﺍﺯ ﺟﺎ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻥ ﺧﻮﺭﺷﺖ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ،
ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﻜﺮﺩﻳﻢ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﯿﻢ !
 
ﺍﺯ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﺳﮑﻪ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ،
ﺍﺯ ﺳﮑﻪ ﯼ ﯾﻪ ﭘﻮﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﯿﻢ !
 
ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎﺧﻮﺭﺩﮔﯽ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ،
ﺍﺯ ﺳﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺘﺎﻣﻮﻥ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﯿﻢ!
 
ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ،
ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺩﻝ ﺁﺩﻣﺎ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﯿﻢ!
 
ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻮﻧﺪﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ،
ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺳﭙﺮﯼ ﺷﺪ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﯿﻢ !
 
ﺍﺯ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ،
ﺍﺯ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﯿﻢ !
 
ﺍﺯ ﺩﺭﺱ ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ،
ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎ ﻣﻮﻧﺪﻥ ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻲ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮔﺬﺭﻭﻧﺪﻥ ﻧﻤﻴﺘﺮﺳﯿﻢ !
 
ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ،
ﺍﺯ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﯿﻢ !
 
ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻟﺨﻮﺭﻣﻮﻥ ﮐﻨﻨﺪ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ،
ﺍﺯ ﺩﻝ ﺧﻮﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﯿﻢ !
 
ﺍﺯ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ،
ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﯿﻢ !
ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ
ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ



نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 16 آبان 1394

داستان جالب "خر" با سواد

"
با سوادان بیشتر در معرض لگد خرند" ...!

گویند در گذشته دور، در جنگلی شیر حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماینده ی حیوانات در دستگاه حاکم بود ...
با وجود ظلم سلطان و تایید خر و حیله روباه، همه ی حیوانات، جنگل را رها کرده و فراری شدند، تا جایی که حاکم و نماینده و مشاورش هم تصمیم به رفتن گرفتند ...
در مسیر گاهگاهی خر، گریزی میزد و علفی می خورد ...
روباه که زیاد گرسنه بود به شیر گفت :
اگر فکری نکنیم تو و من از گرسنگی می میریم و فقط خر زنده می ماند، زیرا او گیاه خوار است ...
شیر گفت : چه فکری داری ؟...
روباه گفت : خر را صدا بزن و بگو ما برای ادامه مسیر، نیاز به رهبر داریم. و باید از روی شجره نامه در بین خود یکی را انتخاب کنیم و از دستوراتش پیروی کنیم. قطعا تو انتخاب میشوی و بعد دستور بده تا خر را بکشیم و بخوریم ...
شیر قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکیل دادند ...
ابتدا شیر شجره نامه اش را خواند و فرمود :
جد اندر جد من، حاکم و سلطان بوده اند ...!
و بعد روباه ضمن تایید گفته شیر گفت :
من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند ...!
خر تا اندازه ای موضوع رافهمیده بود و دانست نقشه ی شومی در سر دارند، گفت :
من سواد ندارم، شجره نامه ام زیر سمم نوشته شده ، کدامتان باسواد هستین آن را بخوانید ؟...
شیر فورا گفت : من باسوادم، و رفت عقب خر، تا زیر سمش را بخواند ...!
خر فورا جفتک محکمی به دهان شیر زد و گردنش را شکست ...!
روباه که ماجرا را دید، رو به عقب پا به فرار گذاشت ...
خر او را صدا زد و گفت :
بیا حالا که شیر کشته شده، بقیه راه را با هم برویم ...
روباه گفت : نه من کار دارم ...
خر گفت : چه کاری ؟...
گفت : می خواهم برگردم و قبر پدرم را پیدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زیارتش کنم، که مرا نفرستاد مدرسه تا باسواد شوم ...
وگرنه الان بجای شیر، گردن من شکسته بود ........!!!!
_____________
مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین محمد بلخی
 



نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 16 آبان 1394

داستان جالب:پسرک بیسکویت فروش

پسرک بیسکویت فروش

خانم تورو خدا بیاین بیسکوییت بخرین ارزونه فقط پنجاه تومان


زن به او مینگرد و در حالی که به وی مینگرد فقط میگوید:


یک دونه بده ولی فردا مییام ازت صد تا میخرم چون نذر دارم فردام اینجا هستی؟


-آره خانم من همیشه اینجام فردام می یام و واسه شما صد تا
بیسکوییت نگه میدارم

سلام آقا پسر ....

لطفا بیسکوییتای منو بده که زود باید برم


پسرک از اینکه صد تا
بیسکوییت را یک جا فروخته و میتواند مادر بیمارش را به نزد پزشک ببرد خوشحال

است.

-سلام پسرم آماده شم بریم دکتر


در یک لحظه دست پسرک در جیبش گیر میکند و جز یک سوراخ بزرگ چیزی در آنجا پیدا نمیکند

در آن طرف شهر پسری در پیتزا فروشی مشغول خوردن پیتزاست




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394

 

توی یکی از فیلم های جیمز باند، یک دیالوگ جالب بود! هنرپیشه نقش منفی به جیمز باند

گفت:  “وقتی بچه بودم موش های صحرائی به مزرعمون حمله کردند و تمام محصول هامون را

خوردند… مادر بزرگم چند تاشون را انداخت توی یک قفس و بهشون غذا نداد تا از گشنگی

شروع کردند هم دیگه را بخورند… دو سه تا موشی که آخر سر موندند را آزاد کرد… بهش

گفتم، مادر بزرگ چرا آزادشون میکنی؟  گفت:”این ها دیگه موش خور شدند و هر موشی وارد

مزرعه بشه تیکه تیکه اش میکنند!” 

  (حکایتی تلخ از یک جامعه افت زده)

 




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 11 آبان 1394

خسته ام ....

 

خسته ام مثل جواني که پس از سربازي /

 

بشنود يک نفر از نامزدش دل برده/

 

 

مثل يک افسر تحقيق شرافتمندي/

 

که به پرونده ي جرم دخترش برخورده /

خسته ام مثل پسر بچه که درجاي شلوغ /

بين دعواي پدر مادر خود گم شده است /

خسته مثل زن راضي شده به مهر طلاق /

که پس از بخت بدش سوژه ي مردم شده است

خسته مثل پدري که پسر معتادش/

غرق در درد خماري شده فرياد زده/

مثل يک پيرزني که شده سربار عروس/

پسرش پيش زنش بر سر او داد زده

خسته ام مثل زني حامله که ماه نهم/

دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است/

مثل مردي که قسم خورده خيانت نکند/

زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است

خسته مثل پدري گوشه ي آسايشگاه/

که کسي غير پرستار سراغش نرود/

خسته ام بيشتر از پير زني تنها که /

عيد باشد نوه اش سمت اتاقش نرود

خسته ام کاش کسي حال مرا مي فهميد/

غير از اين بغض که در راه گلو سد شده است/

شده ام مثل مريضي که پس از قطع اميد/

در پي معجزه اي راهي مشهد شده است...

 




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 10 آبان 1394

عشق چیست؟

پرسیدم:عشق چیست؟گفت:آتشی است.

گفتم:مگر آن را دیده ای؟

گفت:نه در آن سوخته ام!




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 10 آبان 1394

حوصله نداری شیشه مانیتورت رو تمیز کنی ؟؟

روی عکس بالا کلیک کنید




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 10 آبان 1394

گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت می گیری. خیلی آرام تا رهایش کنی.

شاپرک میان دستانت له می شود...

نیت تو کجا و سرنوشت کجا...
 



نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 10 آبان 1394

بوی محرم

کاش سهراب اینگونه می گفت

اب را گل نکنید

شاید از دور علمدار حسین( ع)

مشک طفلان بر دوش

زخم و خون بر اندام

می رسد تا که از این اب روان

پر کند مشک تهی

ببرد جرعه ابی برساند به حرم

تا علی اصغر(ع)

بی شیر رباب (ص)

نفسش تازه شود

وبخوابد ارام

اب را گل نکنید




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 5 آبان 1394

"ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻣﺎ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ "


 

 
 
 
گرﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﺭﯾﻞ ﺧﺮﺍﺏﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ، ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﯾﻞﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. ﺳﻪ ﺑﭽﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮐﻤﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭﯼ ﺭﯾﻞ ﺳﺎﻟﻢ، ﻫﻤﺎﻥﺟﺎ ﺧﻮﺍﺑﺸﺎﻥ ﺑﺮﺩ.
ﻗﻄﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﻮﺩ ، ﻭ ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺻﺤﯿﺤﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ ... ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺴﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ، ﻭﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﯾﻞ ﻏﯿﺮﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮐﻨﺪ ، ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﯾﻖ ﺟﺎﻥ ﺳﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ ، ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺷﻮﺩ ، ﻭ ﯾﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺴﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺪﻫﺪ، ﻭ ﻗﻄﺎﺭﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﺩ.
ﺳﻮﺍﻝ:
ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖﮐﻢ ﻭ ﺣﺴﺎﺱ، ﭼﻪ ﺗﺼﻤﯿﻤﯽ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﯿﺪ ؟
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺴﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺠﺎﺕ ﺳﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﻨﺪ، ﻭ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ، ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﺯﻧﻈﺮ ﺍﺧﻼﻗﯽ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﯽ ، ﺷﺎﯾﺪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺻﺤﯿﺤﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺑﺮﺳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻣﺪﯾﺮﯾﺘﯽ ﭼﻄﻮﺭ ... ؟
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ، ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﻋﺎﻗﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ، ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻭ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ‏( ﺭﯾﻞ ﺳﺎﻟﻢ ‏) ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻨﺪ، ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ!..
ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﯿﺮﯼ ، ﻣﻌﻀﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺎ، ﺩﺭ ﺍﺩﺍﺭﻩ ، ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ، ﻭ ﺑﻪ ﺧﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﻏﯿﺮ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺗﯿﮏﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ؛ ﺩﺍﻧﺎﯾﺎﻥ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻋﺎﺩﯼ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﺼﻤﯿﻤﺎﺕ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ ﺍﺣﻤﻖ می‌شوند !
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﺒﻮﺩ ، ﻃﺮﺩ ﺷﺪ ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﺍﻭ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﺮﺩﯾﺪ !
ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺍﺷﮏ ﻧﺮﯾﺨﺖ !
ﺍﻭ ﺭﯾﻞ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼﻣﺮﮔﺶ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﻗﻢ ﺑﺨﻮﺭﺩ.
ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﻫﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻣﮑﺎﻥ ﻣﻨﺎﺳﺒﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ، ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺪ، ﮐﻪ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ !
ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﯽﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﻋﺎﻗﻞ، ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺭﺍﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺧﻄﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ، ﺯﯾﺮﺍ ﺭﯾﻞ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻭﺍﮊﮔﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﻗﻄﺎﺭ ﮔﺮﺩﯾﺪ، ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢﺷﺪﻧﺪ، ﻭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ، ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥﺳﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺍﺣﻤﻖ ﻧﺒﻮﺩ !
ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﻠﺖ ﺗﺸﺒﯿﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﻧﺎﺩﺍﻥ ، ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺳﺮﻧﺸﯿﻨﺎﻥﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﻨﺩ.
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﺭﻧﻈﺮﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﭼﻨﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ، ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻤﺎﺕ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ، ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻫﻤﻪ ﻣﻠﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽﮐﺮﺩﻥ ﺻﺪﻫﺎ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺠﺎﺕ ﺳﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺍﺳﺖ !
ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ؛
ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ،
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ ،
ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺍﺳﺖ ،
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ !
ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺳﺮ ﺩﺍﺭﺩ ، ﻭﻟﯽ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﺩ ، ﺩﺭﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﭘﯿﺶ ﺁﯾﺪ ، ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮﺑﺎﺷﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺳﺮ ﺩﺍﺭﯾﻢ ، ﻭﻟﯽ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ، ﻣﻐﺰ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ . ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﻫﯿﻢ ، ﻭ
ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺟﻤﻌﯽ ﻭ ﻣﻠﯽ، ﺍﺯ ﺁﺭﺍﺀ ﺟﻤﻌﯽ ﻭ ﻣﻠﯽ، ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺶ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺑﻬﺮﻩ ﮔﯿﺮﯾﻢ .
ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ
"ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻣﺎ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ "



نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 4 آبان 1394

شعری تقدیم به همسران جامانده‌ی حاجیانی که در منا جان باختند

دل بی طاقتت چه‌ها می‌خواست

نفیسه سادات موسوی شعری را برای زائرانی سروده که در حادثه‌ی منا جان خود را از دست داده‌اند.

او این شعر را به «همسران جامانده‌ی حاجی‌های شهید» تقدیم کرده است.

چمدان را که جمع می‌کردیم،

هرکسی یک نفس دعا می‌خواست

پسرت عاقبت به خیر شدن

دخترت اذن کربلا می‌خواست...

اسم‌ها را نوشته بودی تا،

هییچ قولی ز خاطرت نرود

مرد همسایه شیمیایی بود،

همسرش وعده‌ی شفا می‌خواست!

من که این سال‌ها قدم به قدم،

پا به پای تو زندگی کردم

در خیالم دمی نمی‌گنجید،

دل بی طاقتت چه‌ها می‌خواست...

تو شهادت مقدرت بوده،

گرچه از جنگ زنده برگشتی

ملک الموت از همان اول،

قبض روح تو را مِنا می‌خواست!

عصر روز گذشته در عرفات،

در مناجات عاشقانه‌ی خود

تو چه گفتی که من عقب ماندم؟؟

که خدا هم فقط تو را می‌خواست؟!!!

ما دوتن هر دو همقدم بودیم،

لحظه لحظه کنار هم بودیم

کاش با هم عروج می‌کردیم،

کاش می‌شد...

اگر

خدا

می‌خواست...




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 6 مهر 1394

عشق یعنی تا ابد آبی شدن
عشق یعنی لحظه ای بارانی و
لحظه ای شفاف و مهتابی شدن
عشق یعنی لذت یک آرزو
عشق یعنی یک بلای ماندگار
عشق یعنی هدیه ای از آسمان
عشق یعنی یک صفای
سازگار
عشق یعنی با وجود زندگی دور از آداب مردم زیستن
عشق یعنی لحظه ای خندیدن و
سال ها اشک ندامت ریختن
عشق یعنی زنگ تکرار نگاه
عشق یعنی لحظه ای زیبا شدن
عشق یعنی قطره بودن سوختن
عشق یعنی راهی دریا شدن
هر چه هست این عشق صد ها قلب صاف
با حضورش
آبی و بی کینه است
عشق یعنی سبز بودن تا ابد
عشق رنگ نقره آینه است
تو گل گلدان قلب من شدی
عشق شد یک برگ از گلدان تو
در بهار آرزوها می دهد
میوه های عاطفه چشمان تو
چشمهایم باز بارانی شدند
قلبم اما گشت دریای ز عشق
دل گذشت از کوچه های خاطره
ر.ح شد
مضمون و معنایی ز عشق
باید از آرامش دل ها گذشت
شادمان چون لحظه دیدار شد
بهترین تسکین دل این جمله است
باید از پیوند تو سرشار شد




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 1 مهر 1394

سیمین بهبهانى

زیادی خوب بودن خوب نیست
 
زیادی که خوب باشی دیده نمیشوی
 
میشوی مثل شیشه ای تمیز
 
کسی شیشه ی تمیز را نمیبیند
 
همه به جای شیشه ، منظره ی بیرون را میبینند
 
ولی وقتی شیشه کمی بخار بگیرد
 
وقتی کمی منظره ی بیرون را بد نشان دهد
 
همه آنرا میبینند
 
همه سعی میکنند تمیزش کنند
 
زیادی خوب بودن خوب نیست
 
زیادی که خوب باشی شکننده تر میشوی
 
با هر قدرناشناسی دلت ترک بر میدارد
 
میشکند
 
تکه های شکسته را در دستانت میگیری
 
نگاه میکنی به نتیجه ی زیادی خوب بودنت
 
زیادی خوب بودن خوب نیست
 
زیادی که خوب باشی به زیادی خوب بودنت عادت میکنند
 
آنوقت کافیست کمی بد شوی
 
همه گمان میکنند زیادی بدی



نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 18 شهريور 1394

از جغد بی نصیب چه پرسی که باغ چیست

با عندلیب نغمه برآورکلاغ چیست

بزمجه ای که خاک خورد در مغاک ها

کی ره برد که باغ چگونه است و زاغ چیست

افسرده پیکری که عصب نیست در تنش

آگه نشد که سرد کدام است و داغ چیست

در جمع ابلهان چه کنی داستان عقل

لب را ببند کور چه داند چراغ چیست

بسیار آدمی که به ظلمتسرای جهل

در چشم من طویله نماید الاغ چیست




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 17 شهريور 1394


 

اگر کسی با تو نامهربانی کرد تو مهربان باش
اگر بی وفایی دیدی وفا دار باش
دروغ شنیدی تو راستگو باش
اگر بدی کرد خوبی کن
با دشمنت دوستی کن
همینطور خنگ بازي دربيار تا منهدم شی به اميد خدااااا
----------------
شیر روزی 18 ساعت استراحت می کنه , الاغ روزی 18 ساعت کار می کنه , اگه کار زیاد باعث موفقیت میشد الان سلطان جنگل الاغ بود نه شیر
اينو گفتم كه براي علاف بودنتون عذاب وجدان نداشته باشين
ادامه بدين حال ميده.....
-----------------

اﺻﻠﺎ ﺯﻥ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ، ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩﻥ ، ﻏﺮﺯﺩﻥ ،
ﺣﺴﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻥ ، ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺷﺘﻦ.
مرد هم آفریده شده برای گند زدن به تمام این احساسات!
----------------



نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 17 شهريور 1394

 

 

کاش یادمان باشد... با شکستن دل دیگران ما خوشبخت تر نمی شویم!
 

 

 
 

 




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 15 شهريور 1394

حسین پناهی....

دلم میسوزد وقتی میبینم 
 
توی شهرداری

حقوق
 
آنهایی که جدول حل می کنند ،

بیشتر از 
 
آنهایی است که جدول تمیز می کنند !!!؟
 
سقف خانه ی ما سوراخ است،،
 
ولی در عوض مناره های مسجدِ خالی سر به فلڪ ڪشیده است..،،

همسایه مان هر ساله مڪه میرود،،
 
میگوید خدا طلبیده

خدایا،،،
 
خسته نمیشوی از قیافه تڪراریَش؟؟
 
دوستانت چه قیافه های خاصی دارند ...،،
 
ریش،،
 
تسبیح،،
 
سجاده،،
 
با اسمت چه احترامی دارند . . .
 
اگـــــر دوست بی ریش و تسبیح قبول میڪنی،،
 
ما هم هستیم . . .

اینجا میگویند برو دعایت را به فلانی بگو،،،
 
پیش خدا آبرو دارد، شاید دعایت پذیرفته شود . . .
 
خدایا نگو ڪه پارتی بازی به عرش هم رسیده

من به این جماعت دیوانه ڪـافر شده ام
 
فقط تورا میشناسم و بس




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 9 شهريور 1394

از زندگی لذت ببر


 
 

 
شخصی چای را آن قدر کم رنگ می‌‌نوشید که به سختی می‌‌توانستیم بفهمیم که آب جوش نیست!

چربی‌ و نمک هم اصلا نمی‌‌خورد! ورزش می‌‌کرد و وقتی از ا‌و علت این کار‌هایش را می‌‌پرسیدیم، می‌‌گفت که این‌ها برای سلامتی‌ بد است و سکته می‌‌آورد.

ا‌و در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت! .

----------

چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت.

به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود.

در واگن به صورت خودکار بسته می شود و قطار به راه می افتد.او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است.
روی تکه کاغذی می نویسد: این مجازات رفتار های بد من است, که باید منجمد شوم.

وقتی قطار به ایستگاه می رسد, مامورین با جسد او روبرو می شوند.در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است.

----------

منتظر هرچه باشیم،همان برایمان پیش می‌‌آید.

منتظر شادی باشیم،شادی پیش می‌‌آید.

منتظر غم باشیم،غم پیش می‌‌آید.

هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ می‌‌دهد.

پول را برای عروسی ،برای خرید خانه،اتومبیل، مسافرت و نظایر آن
پس انداز کنیم.

وقتی می‌‌گوئیم این پول برای خرید اتومبیل است، دیگر به تصادف فکر نکن...

ژاپنی‌ها ضرب‌المثل جالبی دارند و می‌گویند: 

اگر فریاد بزنی به صدایت گوش می‌دهند !
و اگر آرام بگویی به حرفت گوش می‌دهند !
قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را !

این "باران" است که باعث رشد گل ها می شود نه "رعد و برق" !

در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند ،
بچه ها نمی توانند بـــــزرگ شوند !
شایـد قــــــد بکشند ،
اما بال و پـــــر نخواهند گرفت !

ﻣﻴﺪﻭﻧید ﺧﻮﻧﻪ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟
ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎﻳﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻪ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﺻﺪ ﻣﺘﺮﻯ و چهار ﺗﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ و ﻛﻠﻰ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ
خونه يعنى احترام و درك متقابل
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻴﺎﺩ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺕ
خونه يعنى آرامش وامنيت
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻳﻪ ﺍﺳﺘﻜﺎﻥ ﭼﺎﻯ ﮔﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﺴﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﻯ
خونه يعنى فضايى خالى از خشم
خالى از دود
خالى از قرص خواب واسترس
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩﺵ ﻣﻴﺸﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪ بزنى و لبخند ببينى
ﻳﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺘﺮﺍﮊﺵ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﻭﺳﻌﺖ ﻗﻠﺐ ﺁﺩﻣﺎﺵ ﺯﻳﺎﺩﻩ
ﻫﻤﭽﻴﻦ ﺧﻮﻧﻪ ای ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﻴﻜﻨﻢ

و چـقـــدر دیـــر می فهمیـــم که
زنــدگـی همین روزهــاییست
منتــظـر گــذشتنـش هستیـــم ...!

زندگی کوتاه است ...
زمان به سرعت می گذرد ...
نه تکراری ... نه برگشتی ...
پس از هر لحظه ای که می آید 

لذت ببرید ... !



نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 8 شهريور 1394

 

« این‌گونه یاد خدا کنیم »


امام رضا سلام الله عليه :


أَحَبَّ اللّهُ عز و جل أن يَكونَ في وَقتِ ذِكرِهِ مُتَبَتِّلاً مُتَضَرِّعًا مُبتَهِلاً؛


خداى عز و جل دوست داشت هنگام ياد او منقطع، خاكسار و خواستار باشيم.


علل الشرائع : ۲۶۴ / ۹؛ الصلاة في الكتاب و السنة ج 1 ص 68




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 4 شهريور 1394

هدیه از یک دوست خوب

    من دست خالی آمدم، دست من و دامان تو سر تا به پا درد و غمم، درد من و درمانِ تو

تو هر چه خوبی من بدم، بیهوده بر هر در زدم آخر به این در آمدم باشم کنار خوان تو

من از همه در رانده ام، من رانده ای و امانده ام یا خوانده یا ناخوانده ام اکنون منم مهمان تو

پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد هر در به رویم بسته شد جُز درگه احسان تو

گفتم منم در می زنم،گفتی به تو سر می زنم من هم مکرّر می زنم کو عهد و کو پیمان تو؟

سوی تو رو آورده ام ای خُم سبو آورده ام من آبرو آورده ام کو لطف بی پایان تو

حال من گوشه نشین با گوشه ی چشمی ببین جز سایه ی پر مهرتان جایی ندارم جان تو

من خدمتی ننموده ام دانم بسی آلوده ام اما به عمری بوده ام چون خار در بستان تو

شاعر : حاج علی انسانی




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 4 شهريور 1394

عـوض گـل، گناه آوردم

 

اشعار تولد امام رضا(ع), مولودی ولادت امام رضا

 

 ای ملایک کبوتر حرمت
چشم آدم به گندم کرمت


نه خراسان فقط،که ملک خداست
عالمی زیر سایۀ علمت


تو مسیحای آل فاطمه‌ای
که مسیحا دمد ز فیض دمت


حرم قدس کبریا گردید
به خراسان رسید تا قدمت


قاتلت را نمی‌کنی نومید
به جوادت اگر دهد قسمت


همۀ زندگانی‌ام این است
که دهم جان به‌ گوشۀ حرمت


هم ملک زائر تو، هم انسان
هم عرب سائلند، هم عجمت


هر که یک بار بر تو آرد رو
تو سه نوبت کنی زیارت او




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 3 شهريور 1394

 

 

کارت پستال ولادت امام رضا(ع)

 




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 3 شهريور 1394

بیا در کوچه باغ شهر احساس
شکست لاله را جدی بگیریم
اگر نیلوفری دیدیم زخمی
برای قلب پر دردش بمیریم
بیا در کوچه های تنگ غربت
برای هر غریبی سایه باشیم
بیا هر شب کنار نور یک شمع
به فکر پیچک همسایه باشیم
بیا ما نیز مثل روح باران
به روی یک رز تنها بباریم
بیا در باغ بی روح دلی سرد
کمی رویا ی نیلوفر بککاریم
بیا در یک شب آرام و مهتاب
کمی هم صحبت یک یاس باشیم
اگر صد بار قلبی را
شکستیم
بیا یک بار با احساس باشیم
بیا به احترام قصه عشق
به قدر شبنمی مجنون بمانیم
بیا گه گاه از روی محبت
کمی از درد لیلی بخوانیم
بیا از جنگل سبز صداقت
زمانی یک گل لادن بچینیم
کنار پنجره تنها و بی تاب
طلوع آرزوها را ببینیم
بیا یک شب به این
اندیشه باشیم
چرا این آبی زیبا کبود است
شبی که بینوا می سوخت از تب
کنار او افق شاید نبوده ست
بیا یک شب برای قلبهامان
ز نور عاطفه قابی بسازیم
برای آسمان این دل پاک
بیا یک بار مهتابی بسازیم
بیا تا رنگ اقیانوس آبیست
برای موج ها دیوانه باشیم
کنار هر
دلی یک شمع سرخست
بیا به حرمتش پروانه باشیم
بیا با دستی از جنس سپیده
زلال اشک از چشمی بشوییم
بیا راز غم پروانه ها را
به موج آبی دریا بگوییم
بیا لای افق های طلایی
بدنبال دل ماهی بگردیم
بیا از قلبمان روزی بپرسیم
که تا حالا در این دنیا چه کردیم
بیا یک شب به این اندیشه باشیم
به فکر درد دلهای شکسته
به فکر سیل بی پیایان اشکی
که روی چشم یک کودک نشسته
به فکر سیل بی پایان اشکی
که ر.ی چشم یک کودک نشسته
به فکر اینکه باید تا سحرگاه
برای پیوند یک شب دعا کند
ز ژرفای نگاه یک گل سرخ
زمانی مرغ آمین را صدا
کرد
به او یک قلب صاف و بی ریا داد
که در آن موجی از آه و تمناست
پر از احساس سرخ لاله بودن
پر از اندوه دلهای شکیباست
بیا در خلوت افسانه هامان
برای یک کبوتر دانه باشیم
اگر روزی پرستو بی پناهست
برای بالهایش لانه باشیم
بیا با یک نگاه آسمانی
ز درد یک
ستاره کم نماییم
بیا روزی فضای شهرمان را
پر از آرامش شبنم نماییم
بیا با بر گ های گل سرخ
به درد زنبقی مرهم گذاریم
اگر دل را طلب کردند از تو
مبادا که بگویی ما نداریم
بیا در لحظه های بی قراری
به یاد غصه مجنون بخوابیم
بیا دلهای عاشق را بگردیم
که شاید ردی از قلبش بیا بیم
بیا در ساحل نمناک بودن
برای لحظه ای یکرنگ باشیم
بیا تا مثل شب بوهای عاشق
شبی هم ما کمی دلتنگ باشیم
کنار دفتر نقاشی دل
گلی از انتظار سرخ رویید
و باران قطره های آبیش را
به روی حجم احساس پاشید
اگر چه قصه دل ها درازست
بیا به آرزو عادت نماییم
بیا با آسمان پیمان ببندیم
که تا او هست ما هم با وفاییم
بیا در لحظه سرخ نیایش
چو روح اشک پاک و ساده باشیم
بیا هر وقت باران باز بارید
برای گل شدن آماده باشیم

نادرپور




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 2 شهريور 1394

خداوندا ، تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است


چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است . . .




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 2 شهريور 1394


مهربان باش که در آن پس ِ

این پنجره ی سبــــــز قشنگ

مهربان است کسی با من و تــــــو

چه قشنگ است نگاهی که به مهـــر

بگشایی به همه

به طبیعـت

به زمیــن

به ستـــاره

به قناری قفس

به هر آن چیز و هر

آن کس که خدا ساخت

مهـــــــربان باش

مهربان باش چو ابر

با کویر دل من

با تـن نازک گل

با زمخت تن خار

مهربان مثل نسیم

مثل آیینه و آب

مثل خورشید درخشان که به هر ذره ی خاک

می درخشد همه روز از سر مهر

زشت و زیبا همه مخلوق خداست

به همه مهر بورز




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 2 شهريور 1394

یک خاطره شگفت انگیز از استاد

 

کلاس اول یزد بودم سال1340، وسطای سال اومدیم تهران
یه مدرسه اسمم را نوشتند
شهرستانی بودم، لهجه غلیظ یزدی و گیج از شهری غریب
ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا
معظلی بود برای من ، هیچی نمی فهمیدم
البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود ولی با سختی و
بدبختی درسکی می خواندم
تو تهران شدم شاگرد تنبل کلاس
معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم که شد دشمن قسم خورده ی من
هر کس درس نمی خواند می گفت:می خوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم
با هزار زحمت رفتم کلاس دوم
آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان
همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی می خوردم که یادم نرود کی هستم!!
دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد
کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسه مان
لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود، او را برای کلاس ما گذاشتند
من خودم از اول رفتم ته کلاس نشستم
میدانستم جام اونجاست
درس داد، مشق گفت که برا فردا بیاریم
انقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم
ولی می دانستم نتیجه تنبل کلاس چیست
فرداش که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشق ها
همگی شاخ در آورده بودیم آخه مشقامون را یا خط میزدن یا پاره می کردن
وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم
دستام می لرزید و قلبم به شدت می زد
زیر هر مشقی یه چیزی می نوشت
خدایا برا من چی می نویسه؟
با خطی زیبا نوشت : عالی
باورم نمی شد بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود
لبخندی زد و رد شد
سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم
به خودم گفتم هرگز نمی گذارم بفهمد من تنبل کلاسم
به خودم قول دادم بهترین باشم...
آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد
همیشه شاگرد اول بودم
وقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم
یک کلمه به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد
چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم به ویژه ما مادران، معلمان، استادان، مربیان...
 
 
يك خاطره از
استاد محمد شاه محمدي
استاد مديريت و روانشناسى



نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 2 شهريور 1394

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به هستی مي باشد.