هستی

می ترسیم...... اما داستان جالب "خر" با سواد خسته ام .... عشق چیست؟ حوصله نداری شیشه مانیتورت رو تمیز کنی ؟؟ بوی محرم "ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻣﺎ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ " شعری تقدیم به همسران جامانده‌ی حاجیانی که در منا جان باختند حسین پناهی.... از زندگی لذت ببر هدیه از یک دوست خوب


زیباترین قسم

زیباترین قسم سهراب سپهری:

نه تو میمانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این ابادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی ان لحظه شادی که گذشت

غصه ها انچنان میگذرد که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند، به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز...




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 26 بهمن 1393

خداوندا زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن

که زیباترین لحظه هایش را به خاطرمن از دست داده است...




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 26 بهمن 1393




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 26 بهمن 1393

مکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است...

غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبود

و تمام درست هایم به نظرم گناه انگاشته و نوشته شده بود...

درمکه دیدم خدا چند سالی است که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند...

در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد

و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه ان دوره گرد خدا بود...

درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم

و در همان نماز ساده خویش تصور خدا را به مردم جستجو کنم...

اری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ای است ک خدایی در ان نیست....

ثانیه های انتظار پشت چراغ قرمز را تاب بیاوریم

شاید خدا دارد ارزوی کودک دستفروش را براورده میکند...

(حسین پناهی)




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 26 بهمن 1393

زندگی

سرزمینی زندگی میکنم که وقتی کسی میمیرد میگویند راحت شد...

براستی مگر ما چگونه زندگی میکنیم که با مرگ راحت میشویم...؟

ما امروز خانه های بزرگ اما خانواده های کوچکتر داریم...

مدارک تحصیلی بالاتراما مدارک عمومی پایین تر داریم...

اگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتری داریم...

بدون ملاحظه ایام را میگذرانیم...

خیلی کم میخندیم...خیلی تند رانندگی میکنیم...

خیلی زود عصبانی میشویم...

تا دیروقت بیدار میمانیم....خیلی خسته از خواب برمیخیزیم...

خیلی کم مطالعه میکنیم...خیلی زیادصحبت میکنیم...

ب اندازه کافی دوست نداریم و خیلی زیاد دروغ میگوییم...

زندگی ساختن را یادگرفته ایم اما زندگی کردن را نه...

ماساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاهتر...

بیشترخرج میکنیم اما کمتر داریم...بیشتر میخریم امل کمتر لذت میبریم...

ما تا ماه رفته برگشته ایم اماقادر نیستیم برای ملاقات عزیزی از یک سوی خیابان به ان سو برویم...

فضای بیرون را فتح کرده ایم امافضای درون را نه...

بیشتربرنامه ریزی میکنیم اما کمتر ب انجام میرسانیم...

عجله کردن را اموخته ایم و صبرکردن را نه...

مگر بیشتر از یک بار در زندگی فرصت داریم....؟




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 26 بهمن 1393

 

 

به چه مانند کنم موي پريشان ترا ؟
به دل تيره شب ؟
به يکي هاله ي دود ؟
يا به يک ابر سياه
که پريشان شده و ريخته بر چهره ي ما ؟
***
به چه مانند کنم حالت چشمان ترا ؟
به يکي اختر رخشنده به دامان سپهر ؟
يا به الماس سياهي که بشويندش در جام شراب ؟
***
به چه مانند کنم سرخي لبهاي ترا ؟
به يکي لاله ي شاداب که بنشسته به کوه ؟
به شرابي که نمايان بود از جام بلور ؟
به صفاي گل سرخي که بخندد در باغ ؟
به شقايق که بود جلوه گر بزم چمن ؟
يا به ياقوت درخشاني در نور چراغ ؟
***
به چه مانند کنم ؟
من ندانم
به نگاهي تو بگو
به چه مانند کنم ...؟

                                                                     مهدی سهیلی



نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 19 بهمن 1393

آدم مذهبی
ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ، ﭘﺎﯾﺒﻨﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ .... ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﻧﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﺍﺯﻫﺮ ﺩﯾﻦ ﻭ ﺁﺋﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺋﯿﻦ ﻣﺬﻫﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻫﻢ ﮐﯿﺸﺎﻧﺸﺎﻥ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭﻧﺪ ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ ! ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ ... ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺧﺪﺍ، ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. پرفسور سمیعی


نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 13 بهمن 1393

عشق خدا و انسان
ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﺮﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ؟ ﯾﮑﯽ ﺍﺯﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ ﺩﺭﺍﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﻫﯿﻢ، ﺍﺳﺘﺎﺩﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﮐﻨﺎﺭﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ؟ ﺑﻌﺪﺍﺯﺑﺤﺜﻬﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ : ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﺩﻭﻧﻔﺮﺍﺯﯾﮑﺪﯾﮕﺮﻋﺺﺑﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻗﻠﺒﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺯﯾﮑﺪﯾﮕﺮﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻭﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭﻧﺪ ﺩﺍﺩﺑﺰﻧﻨﺪ،،ﻫﺮﭼﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ،ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮﺍﺳﺖ ﻭﺍﻧﻬﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮﮐﻨﻨﺪ ﺳﭙﺲ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﺩﻭﻧﻔﺮﻋﺎﺷﻖ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﺑﺎﺷﻨﺪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ؟ ﺍﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﺭﺍﻣﯽ ﺑﺎﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﻗﻠﺒﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﻢ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ ﻭﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮﺑﯿﺸﺘﺮﺷﺪ ﺣﺘﯽ ﺣﺮﻑ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻫﻢ ﺑﺎﻫﻢ ﻧﻤﯿﺰﻧﻨﺪﻭﻓﻘﻂ ﺩﺭﮔﻮﺵ ﻫﻢ ﻧﺠﻮﺍ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪﻭﻋﺸﻘﺸﺎﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﻣﯿﺸﻮﺩ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺣﺘﯽ ﻧﺠﻮﺍﻫﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪﻭﻓﻘﻂ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ . ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﯿﺰﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭﺧﺪﺍ ﻫﯿﭻ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺩﺭﺍﻭﺝ ﻫﻤﻪ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻫﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﺑﺎﺯﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺍﻭﺣﺮﻑ ﺑزنی...


نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 13 بهمن 1393

هدیه کنیم برای اموات




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 6 بهمن 1393



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به هستی مي باشد.