هستی

می ترسیم...... اما داستان جالب "خر" با سواد خسته ام .... عشق چیست؟ حوصله نداری شیشه مانیتورت رو تمیز کنی ؟؟ بوی محرم "ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻣﺎ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ " شعری تقدیم به همسران جامانده‌ی حاجیانی که در منا جان باختند حسین پناهی.... از زندگی لذت ببر هدیه از یک دوست خوب


یا خیرالرازقین
 


روزی حضرت سلیمان (ع )،

نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه سبوسی

 حمل می کرد .

در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد

 مورچه به داخل دهان او وارد شد ،

 سلیمان مدتی به فکر فرو رفت ناگاه دید

آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد

 مورچه از دهان او بیرون آمد،

 سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت

او را پرسید. مورچه گفت : " ای پیامبر خدا در قعر این دریا

سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند .

خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود

و من روزی او را حمل می کنم . خداوند این قورباغه را مامور کرده 

مرا درون آب دریا به سوی آن کرم ببرد

و من خود را به آن کرم می رسانم و دانه را نزد او می گذارم  

و سپس باز می گردم 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 5 آذر 1393



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به هستی مي باشد.