در وصل هم ز عشق تو اى گل در آتشم
عاشق نميشوى كه ببينى چه مىكشم
با عقل آب عشق به يك جو نميرود
بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم !!!!
ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سيل اشك به خون شسته بالشم
پروانه را شكايتى از جور شمع نيست
عمريست در هواى تو ميسوزم و خوشم
خلقم به روى زرد بخندند و باك نيست
شاهد شو اى شرار محبت كه بى غشم
باور مكن كه طعنهء طوفان روزگار
جز در هواى زلف تو دارد مشوشم
سروى شدم به دولت آزادگى كه سر
با كس فرو نياورد اين طبع سركشم
دارم چو شمع سرغمش بر سر زبان
لب ميگزد چو غنچهء خندان كه خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب
اي آفتاب دلكش و ماه پرىوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمى چو,نى
تا بشنوى نواى غزلهاى دلكشم
شهریار
نظرات شما عزیزان: