دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر
ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه
دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم
خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ...
اون دو تا میرن کوه
و ح
در بالای یه صخره کوه
جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن
تصمیم می گیرن داد بزنن
حرف دلشون رو به کوه بگن :
- با من ازدواج می کنی ؟
.
.
.
.
و بعدش شنیدن
…… ﺑـــــــــــــــــــﺎ ﻣـــــــــــــــــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــــﯿﮑﻨـــــــــــــﯽ؟
ﺑــــــﺎ ﻣــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــﯿﮑﻨـــــــــــﯽ؟
ﺑـــﺎ ﻣــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣــــﯿﮑﻨـــــــﯼ؟
ﺑـﺎ ﻣــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــﯿﮑﻨــ
ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
یه نگاهی به هم انداختند
لپ هاشون گل انداخته بود چون ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ پذیرفتن ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ
در حالی که از صخره پایین می اومدن گفتند نه ما می خواهیم درس بخونیم ....
نظرات شما عزیزان:
mace
ساعت13:15---15 مهر 1393
اين خيلى جالب بود...
تا وقتى كه به درس پژواك برسند
اين حس زيبا را خواهند داشت : ( اين همه خواستگار)
سيد محمد امين فرهي
ساعت12:24---7 مهر 1393
سلام هستي جان
قدمت سبز خوش آمدي
تنهايي شما را خوندم
مرسي كه من رو به تنهايت دعوت كردي
اگر ما را لايق خود ميدوني شما را لينك كنم
و اگر بزگواري كنيد لينك كنيد ما را
منتظر شما هستم
پس رخوب
ساعت9:18---25 شهريور 1393
يه روزم مياد
من ميام تو اتاق
مي بينم پسرم داره سيگار مي کشه
نمي دونم چي کار مي کنم اون موقع
شايد يکي بزنم زير گوشش
نه به خاطر اينکه سيگار مي کشه
به خاطر اين که کم آورده"