روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود و او را نزد حاكم می برند تا مجازات را تعیین کند . حاكم برایش حکم مرگ صادر می کند اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی از مجازاتت درمی گذرم . 
ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند . عده ای به ملا می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی ؟

ملانصرالدین می فرماید : انشاءالله در این سه سال یا حاكم می میرد یا خرم .

نکته :

در یک جامعهء عقب مانده همه مشکلات با مرگ حل میشوند .
------------------------------
روزی دختر برزیلی در آینه مشغول شانه کردن موهای خود بود که دید دیپلمات ایرانی از پشت به او نزدیک میشود. بلافاصله خواست برگردد، که دیپلمات او را تفاوت فرهنگی کرد و گفت:
اجسام از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک ترند.
(دیپلمات و علم فیزیک اوپتیک)
-------------------------------------
مردی جیره غذایی الاغ خود را نصف کرد دید الاغ باز هم مثل گذشته کار می کند! باز هم نصف کرد و الاغ باز هم کار کرد !! مرد به طمع افتاد و جیره را قطع کرد الاغ سرش را پایین انداخت و بعد از یک هفته مُرد!a
صاحب خرعزادار خر خود بود و به شدت زاری میکرد .
وقتی دوستان دلداری اش دادند ، در جواب گفت ،
دلم میسوزد که تازه عادت کرده بود چیزی نخورد و کار کند !!!
( این داستان اصلا ربطی به حکایت یارانه ها و ملت نجیب ایران ندارد)!!